DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd"> گــُـــــوبـاره <$BlogRSDUrl$>

گــُـــــوبـاره
 

Thursday, November 06, 2014


کاسـتی‏ های برآیشـیِ کالبـد انسان  




پيرِ ما گفت خطا برقلم صنع نرفت
آفرين بر نظرِ پاک خطا پوشش باد
(حافظ)

بخش نخنست: خطا بر قلم صنع.

اگرچه آموزش و پرورشِ دین- بنیادِ ما ایرانیان، به ما آموخته است که انسان را تافته جدا بافته ای در جهان بدانیم و نژاد او را از دسته ها و رسته های جانوران دیگر جدا بپنداریم، اما حقیقت این است که انسان نیز جانوری از بی شمار جانوران جهان است که در پرتو روندها و رویدادهای برآیشی در گستره گیتی پدید آمده است و هیچ گونه کهتری و یا مهتری بر جانوران دیگر ندارد1. اگر دل از افسانه های دینی و فولکوریک برداریم و هستی را در پرتو داده های دانش های مدرن بنگریم، آنگاه درمی یابیم که همه گیاهان و جانوران در گذار از هزاره های برآیشی خود، در پاسخ به دگرگونی های زیستی و زیستبومی، هماره دستخوش دگرگون شدن بوده اند. این چگونگی را در شیوه شکل گیری کالبد آنان نیز می توان دید. برای نمونه، هنگامی که آبزیان از دریاهای آغازین بسوی خشکی روان شدند، نیاز آنان به دستگاهی برای گرفتن اکسیژن از هوا، اندک، اندک سبب برآیش شش در کنار آبشش شد. از اینرو، جانوران آغازین روی زمین، هم شش داشتند و هم آبشش. چنان بود که آنان را دوریستان می نامند، زیرا که هم توانایی زیستن در آب را داشتند و هم می توانستند که در خشکی بزیند. سپس با ماندگار شدنِ بسیاری از دوزیستان برروی زمین، آبشش خاکزیان کم کم جای خود را به شش های بزرگتر داد.

البته هنگامی که اُرگان طبیعی تازه ای در پاسخ به نیاز زینده ای پدید می آید، آن ارگان با کاربُرد ِ بخش های اُرگانی که نقش خود را از دست داده است، ساخته می شود. شش نیز بجای آبشش و با بهره وری از آن شکل گرفت. این کار به آن می ماند که شما ساختمانی را که برای هدف ویژه ای ساخته شده است، برای کار دیگری بکار گیرید. برای نمونه، اتاق خانه ای را به دکان تبدیل کنید. اگرچه اتاق و دکان، هردو می توانند بجای یکدیگر بکار گرفته شوند، اما هنگامی که اتاق خانه ای به دکان تبدیل می شود، همگان با ورود بدان در می یابند که آن دکان، پیش تر، اتاق بوده است و هم از آنرو ویژگی های اتاق را دارد. چندی از بخش های بدن جانوران نیز، برآیشی این چنینی داشته اند و چون از آغاز، برای کاری که اکنون می کنند، پدید نیامده اند، کارکردشان با کاستی روبروست. یکی از این کاستی ‏ها که انسان را نیز در بر می گیرد، گذرِ مری از نای در گلوی بسیاری از جانورانِ هم نیاست. انسان یکی از این جانوران است. هر بار که او چیزی را از دهان بسوی مری می ‏فرستد، خود را با خطرِ ریختن آن در نای و پی آیندِ آن یعنی خفگی رویارو می کند. ساختارِ نای و مریِ انسان چنان است که انسان پیش از فرو بردنِ خوراک و نوشاکِ خویش، ناگزیر از بستنِ نای خود است تا که از ریختنِ خوراک و نوشاک به داخل آن جلوگیری کند. با این همه، ریختنِ غذا در نای، هر سال یک صد هزارم از جمعیت جهان را خفه می ‏کند و شمارِ بیشتری را با یکی از بدترین تجربه‏ های زیستی رویارو می ‏سازد. آنان که خفه شدن کسی را که به این بلای آنی گرفتار شده است، دیده اند، می دانند که انسانِ بدبختی که لقمه اش به خطا به نای راه یافته است، با چه وحشت و پیچ و تابی اندک، اندک آبی و سیاه می شود و می میرد.

این کاستی، ریشه در پیشینه برآیشیِ انسان دارد که از هنگام پیدایشِ آبزیان تا کنون شکل گرفته است. یادگاری هزاران هزار ساله که در دستگاه گوارش بسیاری از جانوران یافت می شود. تاریخِ برآیش آبزیانِ کنونی با پیدایش نیام داران آغاز گردیده است 2.

http://asre-nou.net/php/images/mery-nai1.jpg


2. چار راه مری و نای؛ یادگاری برآیشی از نیام داران

نیام داران، آبزیانِ ریزِ ساده‏ ای هستند که نای و آبشش ندارند. این جانوران با فرو بردن آب و بیرون دادن آن از روزنه ‏های زیر فلس های خود، نه تنها موادِ خوراکیِ آن را جدا می ‏کنند، بلکه اکسیژن لازم را نیز از آن می ‏گیرند. بدن هر نیام دار، همانگونه که در شکل ریز دیده می ‏شود، به تورِ آبکشیِ می ‏ماند که هر چه با آب به درون آن ریخته می ‏شود، با خود می ‏دارد و آب را از روزنه ‏های خود گذر می ‏دهد.

http://asre-nou.net/php/images/boreshe-tooli.jpg


3. بُرش طولی تن یک نیام دار

برآیشِ آبزیانِ درشت‏تر و نیازِ آنان به اکسیژنِ بیشتر، اندک اندک، پیدایشِ دستگاه تنفس را سبب گردید و بینی و نای و آبشش را پدید آورد. از آنجایی که هر برآیه تازه در طبیعت، با چشمداشت به داشته های ساختاریِ تن ِ زیندگان پدید می ‏آید، برآیشِ نای در ماهیان نیز ناگزیر از گذر از مری شده است. البته درست ‏تر می ‏بود که راه خوراک و نوشاک، جدا از راه ِ هوا باشد. در برخی از حلزون ‏ها و حشره ‏ها این چنین است، اما جانورانِ دیگر، از ماهیان گرفته تا پستانداران، همگی اسیرِ این کاستیِ برآیشی هستند.

این کمبود، برای انسان بسیار زیانبارتر از جانوران دیگر است زیرا که حنجرهِ انسان پس از زبان گشودنِ وی، دهانه نای را که در جانوران دیگر رویاروی روزنه بینی‏ ست، به پایین فشرده است. از اینرو، نفس کشیدن و آشامیدنِ همزمان، برای انسان پس از زبان گشودن ناممکن است. نوزادِ انسان می تواند همزمان با مکیدن شیر، نفس بکشد. برخی از چارپایان نیز این توانایی را دارند. اسب، دهان خود را بر روی آب می ‏گذارد و بی آن که نیازی به تازه کردنِ نفس خود داشته باشد، آب می‏ نوشد.

یکی دیگر از کاستی ‏های بزرگ برآیشیِ کالبدِ انسان، ساختار پردهِ شبکیهِ چشمان اوست. بخش بزرگی از این پرده را مویرگ ‏ها و رشته‏ های عصب‏ های هر چشم پوشانده است. این چگونگی، چند نقطه کوری را در چشمان انسان سبب شده ‏است که پَرِشِ پیوستهِ نگاه از آشکار شدن ِ آن ‏ها پیشگیری می کند. چشم ‏های انسان، هماره آنچه را در گستره دید خود دارد، نمی بیند، بلکه با پرش ‏های پیاپی از گوشه ای به گوشهِ دیگر، از همه بخش ‏های آن گستره، روبرداری می ‏کند. مغز نیز با پیوستن این عکس‏ ها به یکدیگر، تصویرِ یکدستی از چشم ‏اندازی که در گستره دیدِ فرد است، پدید می ‏آورد و در دسترسِ آگاهی وی قرار می ‏دهد. این گونه، مغزِ انسان، کاستیِ ناشی از نقطه ‏های کوری را جبران می‏ کند.

برای آگاهی از یکی از نقطه‏ های کوری می توانید نقطه سیاهی را در میان برگه کاغذِ سفیدی بگذارید وآن برگه را در30 سانتیمتری چشم خود قرار دهید. سپس چشم چپ خود را ببندید و برگه کاغذ را بی آن که با چشم دنبال کنید، 20 درجه به سمتِ راست ببرید. هنگامی که آن نقطهِ سیاه بر روی نقطه کوری چشم قرار گیرد، دیگر دیده نمی شود3.

نقطه‏ های کوری چشم از آنروست که برآیش ِاین عضو، میلیون ها سالِ پیش، با تک یاخته ‏ای بسیار ساده و حساس به نور آغاز شده است. یاخته ‏های نورسنج که در زیرِ پوست آبزیانِ شفاف برآمده بودند، اندک، اندک، پس از هزاران هزار سال، به ابزارِ بینایی امروزینِ ما ـ یعنی چشم ـ کشیده شده است. هر یاخته نورسنج را از آغاز، مویرگی به دستگاه گردش خون پیوند داده بود. هر چشمِ کنونی، توده ‏ای از این یاخته ‏هاست که هر یاخته مویرگِ ویژه خویش را نیز دارد. چون این مویرگ‏ ها از آغاز بر روی هر یاخته بر آمده است، امروزه بخشِ بزرگی از آنچه که پرده شبکیه نامیده می ‏شود را پوشانده است. این چگونگی از آنروست که برآیش هر عضو تازه در پاسخ به نیازهای زیستبومی، در پرتو داشته‏ های زیستی شکل می‏ گیرد تا هر برآیه، با کمترین هزینه پدید آید. چنین است که گفتمان "کمال"، در برآیندهای زیستی، گفتمانی بی ‏معناست. برآیه ‏های کالبد گیاهان و جانوران، همه در پاسخ به نیازهای زیستی در زمان ویژه ‏ای شکل می ‏گیرند و چون نیازهای زیستی هماره دگرگون شونده است، کالبد هیچ زینده‏ ای نه تنها هرگز "کامل" نخواهد شد، کاربرد گفتمانِ "کامل" در این راستا بی معناست. اگر ساختار تن جانوران با پیش- برنامه‏ ای مهندسی پدید می ‏آمد، بی گمان بسیاری از بخش‏ های کالبد آنان به گونه دیگری می ‏بود، برای نمونه، رگ ‏های تن آنان می‏ توانست ساختاری چربی زدا داشته باشد و یا آن که در هر تن دو قلب کارگذاشته شود، تا با ایستادن یکی، دیگری بکار افتد و هر روزه هزاران زینده را بکام مرگ نیاندازد. هم نیز می شد چشمی در پشت سر جانوران گذاشت تا با افزایش ِ گستره دید، امنیت آنان را بیشتر کرد.

در حقیقت، اگر ساختارِ چشم، اسیرِ پیش سازه ‏های برآیشی خویش نمی بود، ای بسا که ساختاری مانند. شکل 2 می توانست داشته باشد 4.

http://asre-nou.net/php/images/sakhtare-cheshm1.jpg

شکل 1. ساختار رگ بندیِ چشم به گونه‏ ای که هست

http://asre-nou.net/php/images/sakhtare-cheshm2.jpg

شکل 2. ساختار رگ بندیِ چشم به گونه ‏ای که باید باشد.

در شکل 2، همه مویرگ‏ ها و اعصاب چشم، در پشت پرده جا داده شده است تا آینه این پرده، روشن و آشکار و بی سایه باشد. چشمِ برخی از جانوران ساختاری این گونه دارد. سرپاوران5، نمونه ‏ای از این جانوران هستند. چشم ‏هایی که ساختاری این چنین دارند، استوارتر، بیناتر و سالم ترند زیرا که خونریزی مویرگ‏ ها، آن ‏ها را از کار باز نمی ‏دارد.

یادداشت ها:

1. آنان که انسان را ، "اشرفت مخلوقات" و گل ِ سر ِ سبد هستی می دانند، بنیاد ساختاری طبیعت او را گواهی برجدایی انسان از جانوران دیگر می پندارند و با اشاره به سرشت ویژه ی او، وی را تافته جدا بافته ای می انگارند. اما در فیزیولوژی کالبد انسان هیچ ویژگی ای نمی توان یافت که او را از دیگر جانوران جدا کند و یا روند برآیشی ناجانوری را دنبال کرده باشد. انگاره ها و پنداره های انسان درباره برتری او بردیگر جانوران، نمادی از خودکامگی و خود شیفتگی جانوری اوست. این چگونگی را همه نژادهای جانوران دارند و اگر امکان همه پرسی از همه آن ها می بود، بی هیچ تردیدی، هرجانوری نژاد خود را "اشرف مخلوقات" می خواند و به برتری نژادی خود رای می داد. 
این پنداره افسانه ای که آفریدگارِ انسان، پس از آفرینش وی به خود ش تبریک گفته است، ریشه در ناآگاهی سازنده این افسانه از کاستی های بزرگ برآیشی تن انسان دارد که بسی بیش از کارستی و کمبودهادی کالبد جانورانِ دیگر است. این چگونگی از آنروست که انسان از زمانی که از نیایی که برروی چهار دست و پای خود راه می رفته است، جدا شده است و تن افراشته است و برروی دوپای خود راه می رود، تا کنون نتوانسته است تن خود را با این رویداد سازگار کند. کمر درد بهایی ست که انسان برای ناسازگاری می پردازد.
2.  Larval Tunicates

 3. . نگاه کنید به، Frisby, J.P. (1979) Seeing. Oxford University Press.

4. Hubble, W. L. (1979) Functional Architecture of Maque Monkey’s Visual Cortex. Proceeding of the Royal Society of London.

 
4. Squids

بخش دوم:  پُف ِ يوزپلنگ.

گفتيم که از چشم اندازِ برآيشی، انسان نيز جانوری از بی شمار جانوران جهان است که در پرتو روندها و رويدادهای برآيشی در گستره گيتی پديد آمده است و هيچ گونه برتری بر جانوران ديگر ندارد. زاد و رودِ انسان نيز چون ديگر گياهان و جانوران، پيرو قوانين برآيشی طبيعت است و در ژرفساخت ژنتيک وی، هيچ نشانه ای از اين که طبيعت حساب جداگانه ای برای انسان بازکرده است تا او تافته ای جدا بافته باشد، نمی توان يافت1. نيز گفتيم که کاستی های برآيشی ِ تن انسان، بخاطر ِ تن افرازی وی، بسی بيشتر از کمبودها و کاستی های جانوارنِ ديگر، بويژه نزديکانِ برآيشی اوست.
گروهی از كاستى ‏هاى برآيشى، بسيارى از نژادهاى گياهان و جانوران را در بر مى گيرد. برخى نيز تنها ويژه يك نژاد است. يكى از اين كاستى ها در انسان، آپانديس است. آپانديس، واماندهِ برآيشى كور ـ روده گياه خواران است كه در بدن انسان كنونى نقشِ آشكارى ندارد. اين كورـ روده، بُن بستى ست كه گاه در آن، رويشِ باكترى به التهاب و تورم و آزردگى آن كشيده مى ‏شود. افزايشِ حجمِ آپانديس در هنگام آزردگى، از رسيدنِ خون به آن جلوگيرى مى ‏كند. نرسيدنِ خون به آپانديس، از توانايى مبارزهِ آن با باكترى مى كاهد. اين كاهش با افزايشِ شمار باكترى ‏ها همراه می شود و اگر از بدن جدا نشود، با انفجارِ خود، همه بخش‏ هاى زيرين بدن را آلوده و زهرآگين می کند.

چهارمين كاستى‏ ويژهِ ی کالبدِ انسان، ناتوانى او در ساختنِ ويتامين ث (
C) است. بدن بسيارى از پستانداران، توانايى ساختن اين ويتامين را دارد، حتا تنِ ميمون ‏ها نيز می تواند ويتامين‏ هاى موردِ نياز خود را بسازد، اما فيزيولوژی انسان از چنين كارى ناتوان است. اين چگونگى از آنروست كه انسان در بخشى از تاريخِ برآيشىِ خود، به ميوه‏ هاى سرشار از ويتامين ث دسترسى داشته است و نيازى به برآيشِ توانايىِ توليدِ اين ويتامين نداشته است. توانايىِ ساختن ويتامين ‏هاى موردِ نياز هر زينده، پيوندى نزديك با چگونگىِ وجودِ اين ويتامين ‏ها در خوراكى ‏هاى موجود در زيستبوم آن زينده دارد.

پنجمين کاستی بزرگ برآيشی تن انسان، سيخ شدن موی تن او در هنگام سرما و ترس است. موی جانوران مودار و پشمالو در هنگام ترس، بر تن آن ها سيخ می شود تا تن آنان را در چشم دشمن درشت تر از آن که هست بنمايد. يوزپلنگ، نمونه اين گونه جانوران است که در هنگام رویارویی با دشمن، پُفی در موهای تن خود می‏ اندازد و آن‏ ها را سیخ می ‏کند تا جثه خود را درشت تر ازآن که هست نشان دهد. از اینرو، در زبان فارسی، بزرگ نمايی را، " پُفیوزی" می‏ گویند. یعنی خود را به ناروا بزرگتر و بهتر و برتر نشان دادن. سیخ شدن موی تن در میان جانوران مودار، کرداری طبیعی ست که ارزش زيستياری ويژه خود را دارد. موهای تن انسان نیز در هنگام رویارویی با خطر سیخ می شوند، گو این که موهای تن انسان، از زمان جدایی وی از رسته میمون ها، ریخته است و امروز تنها دمُبک‏ هایی از انبوه موهایی که در روزگار میمونی تن او می ‏پوشاند، به یادگارمانده است. با این همه، این کردار کهن ژنتیک همچنان در فهرست کردارهای خودکارِ وی مانده است.
ششمين کاستی، برهنگی تن و ناتوانی آن در برابر سرماست. انسان را ميمون برهنه نيز خوانده اند، زيرا که او تنها جانوری از خانواده ميمون هاست که تن اش، پوستی بی مو دارد. اين که چرا و چگونه موهای تن انسان ريخته است را پاسخ درستی نمی توان يافت. برخی از زيست شناسان برآنند که چون شپش يکی از بزرگترين کُشندگان میمون هاست، شايد تيره های آغازين انسان های نخستين، براثر فراوانی شپش در غارها از ميان رفته اند و جهشی ژنتيک، انسان برهنه را که سازگارتر با زيستبوم پر شپش و کنه خود بوده است، بر گونه پشمالوی او برتری داده است. آنچه آشکار است اين است که انسان کنونی ديگر تاب و توان برهنه زيستی در هيچ کجای زمين را ندارد و ناگزير از پوشاندن تن خود برای گريز از سرما و گزندگان است.

هفتمين کاستی تن انسان، سيستم رگ بندی اوست که بسيار ناکارآمد و آسيب پذير است. رگ های انسان آنچنان نازک و نامناسب برای کالبد او هستند که به آن می ماند که سفال گندم را برای سيستم سوخت رسانی موتور اتومبيلی بکار برند. سستی رگ ها نه تنها هرساله هزاران نفر را در پی خونريزی درونی بکام مرگ می فرستد بلکه ديواره های رگ ها نيز توانايی زدودن چربی و ديگر آلاينده های چسبنده را ندارند و بسيار آسان تنگ و بسته می شوند و ايست قلبی و مغزی می آورند.

هشتمين کاستی برآيشی تن انسان، انقباض گهگاهی ماهيچه ديافراگم است که ميان پرده زيرين شش هاست. گرفتگی اين ماهيچه سبب سکسکه می شود. سکسکه يادگاری از دوران آبزی بودن جانوران است و برای جانوران روی زمين هيچ نقش زيستياری آشکاری ندارد. اما آنسان که گفته شد، چون هر بخش از تن انسان، وانهادی برآيشی از دورانی دور و دراز است، اکنون تن ما دارای ارگان هايی ست که نه تنها هيچ سودی ندارند، بلکه دردسر ساز و آزار دهنده نیز می توانند باشند.
نهمين کاستی تن، شيوه سيم شکل گيری ِعصب حنجره بالايی که حنجره را به مرکز توليد صدا در پشت مغز وصل می کند، است که بجای آن که مسافت کوتاه ميان مغز و حنجره را طی کند، از مغز به سوی پايين تا قفسه سينه کشيده شده است و دورِ شاهرگی پيچيده شده است سپس بسوی حنجره بالا رفته است. اين عصب بندیِ بی منطق سبب شده است که در جانور دراز گردنی مانندِ زرافه، عصب جنجره که می تواند سی سانتيمتر باشد، نزديک به چهار متر درازا داشته باشد.
دهمين کاستی تن انسان کنونی، داشتن دندانی ست که در بزرگسالی در می آيد و به آن "دندان عقل" می گويند. اين دندان يادگاری از دوران علف خواری ست که تنها به کار ساييدن علف می آيد و در دهان انسان امروزی کاری جز فشار آوردن بر لثه و ريشه دندان های همجواِ خود ندارد. چنين است که امروزه اين دندان را می کشند.
گفتنى است كه بسيارى از آنچه ما امروز كاستى ‏هاى برآيشى مى ‏ناميم، ناشى از دگرگونى ‏هايى‏ ست كه يا برآيش، در پاسخ به ديگرگونى ‏هاى زيستبومى پديد آورده است و يا در راهِ پديد آوردنِ آن ‏هاست، براى نمونه، تن افرازىِ انسان و توانايى راه رفتن بر روى دو پا، سبب گرفتارى ‏هاى بسيارى مانند؛ كمر درد، واريس، فتق، بدگوارىِ خوراك و نوشاك و نيز سرگيجه می‏ شود. اين گرفتارى ‏ها از آنرو پيش می‏ آيد كه همه عضوهای تن انسان در پىِ هزاران هزار سال زيستن نسل‏ های بی‏ شمار وی، در پرتوِ راه رفتن برروی چهار دست و پا شكل گرفته است و اکنون بناگهان، ناگريز از كاركردن در هنگام آويختن از ستونِ افراشته تن است. فراموش نبايد کرد که پيشينيان برآيشی انسان، همه برروی چهاردست و پای خود راه می رفته اند و هنوز هم بسياری از نزديکان و بستگان برآيشی انسان، يعنی ميمون ها، چارپارو هستند. در هنگام ايستادن و ايستاده راه رفتن، همه ی فشارِ بارِ تن، بجاى آن كه بر روى تيره كمر پخش شود، بر روى بخشى از آن وارد مى‏ شود. براى همين است كه كمردرد يكى از بزر‏گترين بيماری های فراگير و آزار دهنده ی انسان است كه هر ساله هزاران نفر را در سراسرِ جهان بيکار و زمينگير مى ‏كند.

تن افرازی نياز به مکانيزمی دارد که نيروی جاذبه ی زمين را خنثی کند. نيروی کشايی زمين، خونی را که در تن انسانِ ايستاده است، بسوی خود می کشاند. از اينرو، دستگاه گردش خون انسان بايد مکانيزمی برای واکنش به نيروی کشايی زمين داشته باشد. اين مکانيزم، ساختار والو دارِ رگ های تن انسان است. والوهای شيارگون در رگ های انسان سبب می شوند که هنگام برخاستن و ايستادن، همه ی خونی که در تن انسان است، يکباره بسوی زمين کشيده نشود و در ران ها و پاها نريزد و بخش مغز و سر در آن هنگام بی خون نماند. اين چگونگی هنگامی که انسانِ نشسته به ناگهان از جای خود بر می خيزد، روی می دهد و انسان را با سرگيجه ناگهانی و گاه همراه با تيرگی اندکِ بينايی روبرو می کند.

يکی از بازتاب های تن افرازی و توانايی راه رفتن برروی دوپا، ناکاره شدن و فروريختن والوهای درون رگ هاست. فشار خون در رگ ها در هنگام ايستادن و راه رفتن، سبب وادادن و واريزی والوها می شود و رگ ها را گشاد می کند. اين چگونگی را واريز و يا واريس می نامند. اين کاستی برآيشی، ويژه ی تن انسان است.
تن افرازی کاستی ديگری را در ساختار تن انسان سبب شده است که آن ناستبری ماهيچه های جداره شکم برای نگهداری اُرگان های درونِ شکم انسان است. اين ماهيچه ها برای کارکردِ افقی ستون فقرات برآمده اند و اکنون که تن انسان افراشته و عمودی ست، هميشه توانايی نگهداری بارِ ارگان های درون شکم و روده ها را ندارند. تن انسان پيشينه چند ميليون ساله ی راه رفتن برروی چهار دست و پا دارد و تن افرازی و راه رفتن برروی دوپا، رويداد ِ برآيشی تازه ای ست که هنوز کالبدِ انسان نتوانسته است بازتاب برآيشی کارايی در برابر آن داشته باشد.
انسان يکی از دو پستاندارى ست كه مى
‏تواند بر روى دو پاى خود راه برود. در ميان جانوران ديگر، اگر چه مرغان و كنگروها بر روى دو پا راه مى ‏روند، اما بدن اين جانوران، نشستى افقى بر روى پاهايشان دارد و تنها انسان است كه توانايى تن افرازى و خاستن و نيز افراشته راه رفتن دارد. آشكار است كه اين توانايى، در پى نياز برآيشى ويژه‏ اى شكل گرفته ‏است و ارزش زيستيارى آن تنها با شناسايى اين نياز روشن مى ‏شود. برخی از برآيش شناسان تن افرازی انسان را يادگارِ دورانی می دانند که انسان در جلگه های باتلاقی و ترسال می زيسته است. آنان تئوری ويژه ای در اين باره آورده اند که به آن، "تئوری ميمون آبزی" می گويند2.
دوستدارانِ تئورى ميمون آبزى، برآن هستند كه دو پا روى، يادگار زمانى ‏ست كه پيشينيان ما در جلگه هاى باتلاقى مى ‏زيسته ‏اند و براى تنفس و پيشگيری از پاشيدن گل و لاى بر سر و روى خود، ناچار از افراشتن سر و بالا تنه خود درهنگام راه رفتن بوده ‏اند. اين كردار، اندك اندك برآيش ساختار استخوان بندى كنونى را سبب شده است و انسان را در ايستادن و راه رفتن بر روى دو پا، توانمند نموده است. طرفداران اين تئورى، ميمون ‏هاى خرطوم دار كنونى را كه در باتلاق ‏ها مى ‏زيند3، نمونه ‏اى از چگونگى گذشته انسان مى ‏دانند. اين ميمون‏ ها گذشته از انسان، تنها جانورانى هستند كه به آسانى بر روى دو پاى خود راه مى ‏روند. البته ميمون ‏هاى ديگر نيز گاه و بى گاه راه ‏هاى بسيار نزديكِ چند مترى را در هنگام بازى و سرگرمى بر روى دو پا مى ‏پيمايند، اما ميمون‏ هاى خرطوم دار ـ اگر چه نه چون انسان ـ بر روى دو پاى خود راه مى روند و گاه چند نفره با هم در كنار باتلاق‏ ها قدم مى ‏زنند.

ساختار كنونى استخوان بندى و نخاع و رگ‏ هاى بدن انسان، گوياى اين است كه زيستگاه پيشينيان ما در روزگاری، ناگهان دگرگون شده است و آنان را ناگزير از سازگارى با زيستبومِ تازه ‏اى نموده است. زيست شناسان مى ‏گويند كه جابجايى قاره ‏ها و پاره‏ هاى خشك زمين، يكى از بزرگترين سازه ‏هاى پيدايش دسته‏ ها و رسته ‏هاى گوناگون جانوران است. اگر چه جابجايى قاره‏ هاى زمين، روندى بسيار كند دارد و هر جابجايى مليون ‏ها سال طول مى كشد، اما بازتاب ‏هاى اين چگونگى برآيشِ زيستاران از هر روند طبيعى ديگرى ژرفتر است. اين جابجايى گاه كوه‏ ها را به ژرفاى درياها مى سُراند و آب درياها را به دره ‏هاى دهان گشوده گسيل مى دارد. اين چنين است كه گاه، كوهستانى، كوير مى شود و كويرى، بستر دريا مى گردد.

كاستى‏ هاى ساختارىِ کالبد انسان که ريشه در تن افزازی و دو پا روى انسان دارند، نشان مى دهند كه برآيشِ اين مكانيزم، واكنشى و گريز ناپذير بوده است. از اينرو، دوستداران تئورى ميمون آبزى برآنند كه دگرگونى ناگهانى زيستبوم، دو پا روى نياكان ما را در مليون ‏ها سال پيش سبب شده است. نخاع انسان، سست‏ ترين و آسيب پذيرترين بخش بدن اوست كه زودتر از ديگر بخش ‏ها پير و فرسوده مى‏ شود. نخاع، ريسمان- نمايی سست از عصب است كه در پايان هر روز، بر اثر فرسايش، اندكى كوتاهتر مى شود، اما خواب شبانه آن را بازسازى مى كند و به اندازه پيشين باز مى گرداند. بازسازى اين فرسايش، در زمان پيرى كُندتر است. از اينرو، پيرى هميشه با كوتاه ‏ترشدن قدِ انسان همراه است. سُستىِ نخاع انسان از آنروست كه اين ريسمان براى كاركردى افقى شكل گرفته است و در گذرگاهى از تاريخِ برآيشى خود، ناگهان ناگزير از كاركردى عمودى شده است. از اينرو، انسان بيش از هر جانور ديگرى در جهان دچار كمر درد مى شود زيرا كه بارِتنِ چارپايان و پرندگان بر روى تيره كمرِ آنان به گونه افقى تقسيم مى شود، اما بارِ تن انسان، تنها به يك سوى اين تيره آويزان است و بخش‏ هايى از آن چون پستان ‏ها و شكم، به ويژه زير شكم زنان دردوران باردارى، بيشترين فشار را بر ستون فقرات وارد مى ‏آورد. اين فشارها، مهره ‏هاى ستون فقرات را مى ‏فرسايد و لايه ‏هاى ميانِ آن‏ ها (ديسك‏ ها) را زخم مى ‏كند و مى‏ تركاند. بيشتر كمر دردها ناشى از اين چگونگى‏ست و كمردرد را بهاى توانايى راه رفتن بر روى دو پا مى ‏توان دانست.

آنسان که گفتيم، يكى ديگر از برآيندهاى ناخوشايندِ توانايى ايستادن و راه رفتن با دو پا، اين است كه هنگام به پا خاستن، بيشتر خون بدن يكباره به بخش پايينى رگ ‏هاى شكم و ران ‏ها ريخته مى ‏شود. اين چگونگى در بسيارى از مردم با سرگيجه همراه است زيرا كه فشار خون بخش ‏هايى از بدن را در هنگام برخاستن برهم مى ‏زند و غده درون ريزِ الدسترون4 را به كار مى اندازد. يكى از كارهاى اين غده افزايش فشار خون است و هر بار كه نشسته ای و يا دراز كشيده‏ اى به پا مى خيزد، كاركردِ اين غده براى زمان كوتاهى تا شش برابر افزايش مى يابد. البته والو‏هاى رگ‏ ها اندكى از فشار ريزش يكباره خون در هنگام خاستن مى ‏كاهد. گاه ريزش ناگهانى خون در رگ‏ هاى پاها، اين والوها را نابود مى ‏كند. اين چگونگی، گذشته از واريس، زمينه سازِ بواسير خونى نيز مى ‏شود.

کاستی برآيشی ديگری که بازتابی از توانايى قامت افرازى و راه روى بر روى پاها، بدون كاربرد دست‏ ها، فشارِ روده ‏ها و فروريزى آن ‏ها در بخش زيرين شكم در برخى از افراد است كه آن را "فَتق" مى ‏نامند. آنسان که گفتيم، اين چگونگى از آنروست كه نيروى كشايى زمين، روده‏ ها و اندرونه شكم را بسوى خود فرو مى‏كشد. البته بخش زيرين شكم انسان كنونى را سه رشته ماهيچه پهن پوشانده است كه از ريزش اندرونه پيش گيرى مى ‏كند، اما با اين همه، دو بخش كوچكِ ميان ماهيچه ‏اى در ديوار شكم انسان وجود دارد كه گاه چند سرفه سخت مى‏ تواند به پاره شدن آن‏ ها كشيده شود و فتق آورد. اين گرفتارى در هزاره هاى پيشين، براى همه مردان پيش مى ‏آمد اما اندك اندك با برآيش ماهيچه‏ هاى زير شكم و كشيده ‏تر شدن آن ‏ها در هزاره های گذشته، از شمار بروز فتق كاسته شده است.

بيشتر زيان‏ هاى ناشى از برآيشِ برخاستنِ انسان، در آب كاهش مى ‏يابد زيرا كه وزن مخصوص بدن در آب كمتر مى ‏شود و خيزش و ريزش خون در رگ‏ ها كُندتر روى مى ‏دهد. نيز در آب، بدن انسان نمك كمترى از دست مى‏ دهد. طرفداران تئورى ميمون آبزى با دست يازى به آنچه آورده شد و جستاوردهاى ديگر زمين شناسى بر اين باورند كه ساختار كنونى بدن انسان، گواه برآيش بسيارى از ويژگى هاى آن در زيستبوم‏ هاى باتلاقى‏ ست.

برخی از کاستی های برآيشی، بازتاب دوران گذار از زيستبویم به زيستبومی ديگر و يا گذر از نژادی به نژادِ ديگر است. نمونه اين چگونگی، ساختمانِ جمجمه انسان است. اين جمجمه چنان نازك و آسيب پذير است كه با فرود آوردنِ مشتى نه چندان درشت بر آن، در هم مى شكند. نزديكانِ برآيشى ما چون ميمون ها، جمجمه ‏هايى بسيار محكمتر از انسان دارند اما افزايشِ چشمگيرِ حجم مغزِانسان كنونى در هزاره ‏هاى نزديک، از استوارىِ استخوانِ آرواره انسان كاسته است و جمجمه او را شكننده ‏تر از خويشاوندانِ برآيشى او نموده است.

مغز انسان نسبت به حجم تن او بسيار بزرگ است. اين درشتى سبب شده است كه نوزاد انسان زودتر از زمانی که بايد، به جهان بيايد. از اينرو، نوزدِ انسان، نيازمندتر از نوزادان جانوران ديگر به جهان مى ‏آيد. بسيارى از جانوران، پس از زاده شدن، همه توانايى‏ هاى موردِ نياز خود را براى زيستن دارند. برخى نيز پس از اندك زمانى خودكفا مى ‏شوند، اما نوزادِ انسان با داشتن كمترين الگوهاى كردارى به جهان مى آيد وزان پس نيز، کودکی وی، دست كم 10 سال دنباله دارد. اين چگونگى براى آن است كه زمان باردارى با چشمداشت به حجمِ جمجمه شكل گرفته است.

برخى از خطاهاى برآيشى آن چنان سودمند بوده است كه تاريخِ برآيشِ زيستاران را ديگرگون كرده است، مانند؛ برآيشِ دو كليه بجاى يكى. بدنِ هر زينده مى تواند با يك كليه كار كند، اما داشتن كليه ديگر، براى كسانى كه به بيمارى‏هاى كليوى دچار مى ‏شوند، داشتن امكانِ زندگىِ دوباره است5. اگر خطايى اين چنين درباره قلب نيز روى مى‏ داد، جمعيتِ جهان بسى بيشتر از آنچه اكنون هست، مى بود و تاريخِ برآيشىِ شكل ديگری مى ‏داشت.


يادداشت ها:

1. بايد گفت که از چشم انداز برآيشی، به انسان به گونه اوبژه نگريسته می شود و نه سوبژه. از اين نگرش، فرهنگمندی و آگاهی و رفتارهای اخلاقی، همه بازتاب های گرفت و دادِ انسان با زيسبتوم او در گذار از تاريخ پرفراز و نشيب برآيشی اوست و نه نشانه ای از برتری او بر جانورانِ ديگر و يا گواهی بر وجودِ آفرييننده ای که انسان را نماد و نماينده خود برروی زمين کرده است. اگر چه بررسی رفتارهای و کردارهای فرهنگی مانند؛ گرايش های دينی و اخلاقی و ادبی را فيلسوفان حوزه ی کارِ خود می دانند، اما برآيش شناسان، روانشناسان و جامعه شناسان را برای اين کار، شايسته تر می دانند.
2.
The Aquatic Ape Theory.
3.
Proboscis Monkey
4.
Aldosterone
5.
Eastbrook, G. 1941

بخش سوم: زيرِ شمشيرِ غمش رقص كنان بايد رفت.

در بخش های پيشين، چندی از کاستی های برآيشی کالبد انسان را برشمرديم. بررسی همه کاستی های برآيشی انسان می تواند موضوع کتابی چند صد برگی شود. تن انسان مانند کالبدِ ديگر جانوران، برنامه ريزی ويژه ای نداشته است و چون مانند هر ارگانيزم طبيعیِ ديگر، هماره در پاسخ به دگرگونی های زيستبومی ديگرگون می شود، هرگز نيز نمی تواند در نطقه ای به قرار برسد. چنين است که کاربردِ گفتمان "تکامل"، برای جاندارن گفتمانی بی معناست. واکنشی بودن برآيه های ارگانيکی مانند کالبد ِ انسان، سبب می شود که بسياری از بخش های آن هماره ناکارآمد و "سر-هم- بندی- شده"، بنمايند. کمال در پديدارهای جهان، تنها در پيوند با پديده های طراحی شده ی هدفمند معنا دارد. پديده های هدفمند را می توان با مهندسی دقيق ساخت. موتور هواپيما نمونه ای از پديده ای هدفمند با مهندسی دقيق است1. اما مچ های دستان انسان که بی طرح و نقشه برآمده اند، آنچنان نارسا و ناکارآمد هستند که انگار از روی آناتومی جانور بسيار کوچکتری کپی برداری شده اند. نيز چنين است داستانِ سينوس های انسان و پستان های مردان و گوش های ماهيچه دارِ جنبان و زانوها و موی سر و چندين بخش آناتوميک زنان و مردان که پرداختن بدان ها، رشته سخن را به درازا می کشاند.

بسيارى از کاستی های کالبدی انسان کنونی، بازتابِ ناسازگارىِ ژزفساختِ تن و روان او با زندگى شهری ست. اين زندگى، جانورى را كه براى سازگارى با زندگى در دورانِ پارينه سنگی برآمده است، با آپارتمان نشينى، نظم آموزى، شکيبايی، پرهيزكارى، زندگی ماشينی، كامپيوتر، كنسرو، بانک و بيمه دمخو مى‏ خواهد. از ينرو می‏ توان گفت که بسياری از کاستی های تن انسان در روزگار ما، ريشه در شيوه زندگی کنونی مان دارد. انسان هنوز بدرستی بازتاب‏ های کاربرد عناصر شيميايی برروی ساختار ژنتيک خود را نمی‏داند. ما نمی دانيم که زيان کاربردِ لاستيک و پلاستيک و نايلون و آلومينيم که دور و برِ ما را فراگرفته است، چيست؟ نيز نمی دانيم که بازتابِ سروکار داشتن هماره با دستگاه های الکتريکی و الکترونيکی چيست و راه های بهره وریِ بی زيان از آن ها کدام است. هم نيِز اين که اگرچه زندگی مصرفیِ مدرن، دل و دين از جهانيان ربوده است، اما هنوز بدرستی کسی نمی داند که پيامدِ زندگی شهری در دازمدت چه خواهد بود و اين شيوه زيستی، چه بازتابی بر ساختار ژنتيک انسان خواهد گذاشت2.
بسيارى از بيمارى‏ هاى فراگيرِ کنونی مانند؛ سكته، سرطان، فشارِ خون، دندان درد و پوسيدگى دندان‏ ها، نزديك بينى، چاقى، زخم‏ هاى دستگاه گوارش، بيمارى قند، افسردگى، و كمردردهاى گوناگون، پس از اهلى شدنِ انسان و ماندگارىِ او در يك جا پديد آمده ‏است. سكته، بهايى است كه انسان در پايانِ دوره ميانسالى و يا در زمان سالمندى براى زندگىِ درازِ خود و نيز خوردن چربى و شيرينىِ بيش از اندازه و يا کشيدن دود و رنج و درد و زجر، مى‏ پردازد. ميانگينِ عمر طبيعى انسان، چيزى نزديك به 32 سال است و مردمِ كشورهاى دارا، زندگىِ دراز خود را مرهونِ فرآورده‏ هاى كشاورزى و دام ‏دارى و نيز بهداشتِ مدرن هستند. اگر چه اين فرآورده‏ ها ميانگينِ عمرِ انسان را بالا مى ‏برند، اما زياده روى در خوردن برخى از آن‏ ها مانندِ چربى و شيرينى مى تواند بر ميزانِ سكته و سرطان بيفزايد.

انسان، شيرينى را از آنرو خوش مى دارد كه طعمِ شيرين، نمادِ چشايىِ ميوه ‏ها و دانه‏ هاى پر انرژى است. اين ميوه‏ ها و دانه ‏ها در طبيعت به آسانى يافت نمى ‏شوند. انسانِ جنگل نشين هرگز نمى ‏توانست شيرينى بيش از نيازِ خود بخورد. چربى نيز ماده بسيار ارزشمند و كميابى در طبيعت است و چاقى پديده ‏اى است كه تنها در ميانِ انسان و جانورانِ اهلى مى ‏توان ديد. چون شيرينى نمادِ انرژى و چربى نمادِ پروتئين‏ هاى سودمند و ديرياب در طبيعت است، ذائقه انسان اين دو را به گونه ِغريزى دلپذير مى يابد. كشاورزى و دام پرورى مدرن، دسترسى به اين دو خوردنی را در بسياری از سرزمين ها آسان كرده است، اما بدنِ انسان توانايىِ گوارشِ زياد آن ‏ها را ندارد. از اينرو، اين دو خوراكىِ سودمند، امروزه بر اثرِ فراوانى در برخی از سرزمين‏ ها، زيانمند شده اند و زياده روى در خوردن آن‏ ها، گذشته از سكته و سرطان و بيمارى قند، بيمارى ‏هاى معدوى و كليوى و خونى نيز ببار مى ‏آورد. افزون بر اين، پيدايشِ شيرينى ‏هاى غير طبيعى و دروغينى كه تنها طعم شيرين دارند، مى تواند زمينه سازِ ناخوشى‏ هاى بسيارى شود.

بدن انسان با چشيدن طعم شيرينِ اين جايگزين ‏ها، واكنشِ هميشگى خود نسبت به شيرينى را نشان مى ‏دهد، يعنى كه با بالا بردن شكرِ خون، فرد را گرسنه مى ‏كند. كاربرد اين جايگزين‏ ها پس از چندى، پرخورى و فربهى مى ‏آورد. بدن هر جانورفربه، كشتگاهِ بسيارى از بيمارى‏ ها و لعزش های مولکولی و ناراستى ‏هاست. دو نمونه از اين بيمارى ‏ها؛ ديابت (بيمارى قند) و افزايش فشار خون است. نگهدارى اندازهِ گوشت و چربىِ بدن، مكانيزمى بسيار پيچيده و رازآميز دارد. اگرچه دستكارىِ اين اندازه از راهِ بيش و كم ‏خوارى، آسان مى‏ نمايد، اما اين شگرد هميشه با پيروزى همراه نيست. سيستمِ اندازه دارىِ بدن جانوران، همواره در پى هماهنگ كردنِ نيازهاى بدن آنان با ويژگى ‏هاى زيستبومى ‏ست. براى نمونه، دماى بدن نسبت به سرما و گرما واكنش نشان مى‏ دهد و يا فشار خون در رويارويى با شرايطِ گوناگون، بيش و كم مى ‏شود.

تنِ انسان چون کالبد جانورانِ ديگر، ابزارِ ترابرى ژن ‏هاى او به آيندگان است. اين ابزار در پرتو سازگارى با زيستبومِ وى شكل گرفته است. زندگى در بيست هزار سالِ پيش، نيازمند به آگاهى از خطرهاى همارهِ زيستبومى، يعنى؛ آتش، طوفان، ريزشِ كوه، سيل، زلزله و باران بود. از اينرو، چراغِ آگاهىِ انسان در هنگام بيدارى وى هماره روشن است تا از راه حس ‏هاى پنجگانه به پاييدنِ گستره زيست وی و سنجشِ خطرهای آن بپردازد. چنين است كه كمترين صدا، بينايى و شنوايىِ انسان را بسوى خود مى‏ كشد و آواى ناگهانه و پيش بينى نشده، انسان را تكان مى ‏دهد و تپشِ قلب را بيشتر مى كند و فشار خون را بالا مى بَرد. اين چگونگى در پرتوِ خطرهاى زيستبومى در دروران پارينه سنگی شکل گرفته است. در آن روزگاران، بيشتر صداهاى ناگهانى، پيش آيندِ جانورى درنده و يا سنگى غلتنده مى ‏توانسته است باشد. از اينرو، هنوز نيز هر كوبه بر دُهل و يا هر فريادِ ناگهانى مانند فروافتادن سنگ برآهن، انسان را براى فرار آماده مى كند. هراسِ ناشى از رويارويى با خطر، ريشه در "مكانيزمِ ستيز يا گريز"3 دارد.
ستيز با خطر و يا گريز از آن، بازتاب‏ هاى فيزيولوژيكِ بدن نسبت به هراس را فرو مى‏ نشاند. اين مكانيزم، در روزگاران جنگل زيستى انسان سودمند بوده است اما امروزه بيشترِ صداهاى روزمره، ناشى از كاركردِ ماشين است و ترسِ از آن ‏ها، تنها واكنشى غريزى و بى‏ هدف است. همچنين، مكانيزمِ ستيز يا گريز، نمى تواند پاسخ گوى بسيارى از ترس ‏ها و هراسمندى‏ هاى انسانِ كنونى، مانند؛ ترسِ از آزمونِ كنكور و يا هراس از عملِ جراحى باشد. بى پاسخ گذاردنِ اين مكانيزم، ريشهِ بسيارى از نابسامانى ‏هاى قلبى و روانى در روزگارِ كنونى ‏است.

زندگى جنگل نشينى در روزگارِ پارينه سنگی با زندگى امروزى ما همانندى چندانى نداشته است و شايد تنها همانندى آن در نيازهاى اساسى انسان، مانند، نياز به هوا و خوراك و نوشاك و پوشاك بوده است. چگونگىِ برآوردنِ اين نيازها در هر دوره، شيوه ويژه ‏اى بخود مى ‏گيرد. شايد بزرگترين تفاوتِ زندگى در آن زمان با زندگى در روزگار كنونى در اين است كه در آن زمان ها، مردم هماره در پىِ برآوردنِ نيازهاى زيستى خويش مى ‏بوده ‏اند و در فراهم آوردن خوراك و نوشاك خود، با جانوران ديگر رقابت مى ‏كرده ‏اند. زندگى تا پيش از پيدايش كشاورزى و دام پرورى، كوششى بى امان براى پر كردنِ شكم و زنده ماندن بود و چون دستاوردِ بيش از نياز براى كسى ميسّر نمى ‏شد، فرصتى نيز براى كسى براى پرداختن به سرگرمى و دانش و هنر دست نمى ‏داد. از سويى نيز چون مردم ناگزير از زيستن در گروه‏ هاى كوچك و رونده بودند، پيدايشِ جامعه و شهر نيز ناممكن مى ‏بود. هر بار كه گروهى، بخشى از جلگه و يا جنگلى را از ميوه و دانه و جانورانِ خوش ‏گوشت تهى مى كرد، ناگزير از رفتن به بخش ‏هاى ديگر مى ‏بود. بدينگونه، هر گز هيچ گروه انسانى نمى ‏توانست در جايى بماند و آشيانه ‏اى برپا كند. اين چگونگى سبب مى‏ شد كه تنها آنان كه توانمند به شكار و گردآورىِ دانه و ميوه بودند با گروه همراه باشند و ارزشِ اجتماعىِ هر كس در گروِ تنومندى و توانمندى او باشد. در اين شيوهِ زيستى، جايى براى سالمندان، بيماران و ناكارگان وجود نداشت. البته پيرى پديده بسيار تازه ‏اى در جهان انسانى ‏است، زيرا در طبيعت، جانوران به پيرى نمى ‏رسند.

زندگى جنگل نشينى، زيستنِ هماره بر لبه پرتگاه هستى‏ ست و جنگل نشينان در آن روزگار، همواره با ترس و لرز و هراس و دهشت مى‏ زيستند و اى بسا كه آسايش و آسودگى را تنها در خواب تجربه مى‏ كردند. در چنان شرايطى، زندگى بسيار ناپايدار و ناخوشايند است و بيشتر مردم در اوانِ جوانى بر اثرِ بيمارى نابود مى‏ شوند. در آن روزگاران که از انتی ‏بيوتيک و پنی سيلين خبری نبود، هر زخمِ كوچكى مى‏ توانست عفونتى كُشنده ببارآورد و مى‏ آورد، و هر خطاى اندكى مى توانست فرد را به كامِ درنده ‏اى تيز چنگ بيندازد. آلودگى‏ هاى غذايى، هراسِ هماره، پوسيدگى و فرسودگىِ زودرسِ دندان ‏ها و ناخن ‏ها و استخوان ‏ها و ديگر عضوهاى بدن، بريدگى و سوختگىِ پوست و پى آيند هاى آن، ناپايدارىِ زندگى و اندوهِ ناشى از مرگِ ناگهانىِ نزديكان و همپايان و همراهان و بسيارى از نابسامانى ‏هاى جهانِ جنگلى و جانورى، چنان داغى بر جانِ انسان نهاده است كه آثارِ آن تا هزاران سال ديگر نيز آشكار خواهد بود. اين همه را گفتم تا بگويم که ساختار روانی انسان کنونی برای زندگی روزگاران کهنِ جنگل نشينی شکل گرفته است و بسياری از آنچه امروز کاستیِ های ساختارِ روانی انسان خوانده می شود، ريشه در ناسازگاری روانی انسان با رويدادهای بسيار پُرشتاب جهان کنونی دارد.

هنگامی که از چشم انداز دانشی، از گفتمانی بنام "روان" سخن می گوييم، مراد، ذهن انسان است که شيوه واکنش های رفتاری و کرداری فرد را شکل می دهند. روان، برساخته ای ذهنی ست که وجود خارجی ندارد و به تجربه درون- ذهنی انسان از زيستن گفته می شود. برچسبی که انسان برآنچه چشم درون او می بيند، می نهد و آن را در گستره روان خود می پندارد. چنين است که هرکس که رفتار و يا کرداری ناسازگار و ناهمايند با پذيره های فرهنگی و اجتماعی زيستگاه خود کند، او را "روانی" می خوانند.
اگرچه فرهنگ، پرورشگاه شيوه رفتاری و کرداری انسان است، اما انسان سرچشمه ديگری نیز برای پذيرش و دريافت الگوهای رفتاری خود دارد که همانا تاريخ برآيشی اوست. بسياری از کردارهای برآيشی جانورن، بنيادی ژنتيک دارند. نمونه اين کردارها؛ چگونگی شکل قد و رنگ پوست و دمای بدن و شيوه کارکرد ارگان های بدن و خيزوريزِ خون در رگ های انسان است. هم نيز کردارهای پايداری برآيشی مانند؛ ترس از سوختن درآتش، هراس از گير افتادن در تنگناهای بی گريزگاه، فرار از خفگی، گريز از جاهای بسيار سرد و يا بسيار گرم.
برخی از رفتارها و کردارهای طبيعی انسان، در همه پستاندارن همسان است. نمونه اين کردارها، گروه زيستی، خاک و خون پرستی، قبيله گرايی و آرامش دوستی ست. پستانداران هميشه پيرو رفتارها و کردارهای گروهی هستند. انسان نيز چنان است و هنگامی که با ديگران است، می تواند آسان از خود بيخود شود و دست به کارهايی بزند که در تنهايی نمی زند. چنين است که هميشه کارهای گروهی بی کارگردان - مانند تظاهرات خودجوش - به هرج و مرج کشيده می شود4.
از چشم انداز انسان گرايايی، بسياری از ويژگی های رفتاری پستانداران، مانند قبيله گرايی و پرستش خاک و خون را می توان برای انسان کاستی های برآيشی پنداشت زيرا که بازتاب های کرداری اين ويژگی ها برای جامعه انسانی، کشمکش و ستيز و جنگ است.
يکی از کاستی های برآيشی روان انسان، دغدغه هماره از رويدادهای ناگواری ست که هرگز روی نمی دهند. اين دغدغه ريشه در گريز از مرگ دارد و انسان را برای رويارويی با رويدادهای ناگواری که هرآن می توانند او را به کام مرگ دراندازند، آماده می دارد. جانوران با ديدن نمايه های خطر، آماده گريز از آن و يا ستيزِ با آن می شوند و در ديگر زمان ها، بی هراس می زيند. اما انسان که جانوری آگاه از بودن ِ خود در جهان است و می تواند روندها و رويدادها را به انبان حافظه خود بسپارد، توانايی انديشيدن به آينده و خيال پردازی درباره آن را نيز دارد. اين توانايی او را ناگزير از خيال پردازی درباره آينده خود می کند و برآن می دارد که شکلی از آينده را براساس روندها و رويدادهای گذشته برای خود پيش بينی کند. شکل آينده در ذهن انسان های سالم، هميشه با هراس و نگرانی ناشی از ناآگاهی از آينده همراه است. چنين است که بسياری از مردم در دروان زندگی خود، نگران رويدادهای ناگواری هستند که هرگز روی نخواهد داد.

يکی ديگر از کاستی های ساختار روانی انسان اين است که اين ساختار، شادی پايدار را برنمی تابد. گفتيم که تن و جانِ انسان کنونی در روزگار جنگل نشينی شکل گرفته است و زندگی در آن روزگار، ستيز هماره با دشواری های زيستی و گريزِ بی امان از خطرهای جانکاه بوده است، خطر گرسنگی و تشنگی، خطر آسيب های پوستی و غفونت های درونی، خطر افتادن بدام درندگان تيز چنگ و دندان و خزندگان و گزندگان هميشه در صحنه. خطر آلودگی به ميکروب ها، ويروس ها، باکتری ها و قارچ های کشُنده و انگلی، خطر افتادن افتادن از درخت و صخره و کوه و کمر و يا افتادن در چاه و چاله و تالاب و باتلاق و گذرگاه شير و ببر و پلنگ، خطر سوختن در آتش جنگل و يا گم شدن در هزار راه دشت و دره، خطرِ کشمکش و ستيز با زد و خورد با راهزنان و زورگويان و قبايل ديگر و رقيبان رزمی و بزمی و جنگی و جنسی و عشقی. اين خطر، انسان را از سنگلاخ برآيشی چنان دشواری گذر داده اند که داغ آن ها همچنان بر ساختار روانی انسان آشکار است و هنوز هم حباب های شادی او را کدر می کنند.
اين گونه است که ساختار روانی انسان با اندوه اُخت تر است تا با شادی و توانايی پذيرشِ بيم و اندوه آن بيشتر از توانايىِ گوارشِ شادى ‏است. از اينرو، انسان يادمان ‏هاى پايدارترى از اندوه و درد دارد تا از خوشى و شادى5. شور و شادى در ذهن انسان پديدارهايى فرّار است كه انسان با كوشش در پى بدست آوردنِ آن هاست، اما افسردگى و نگرانى هميشه در همه جا فراوان مى تواند باشد و كسى در پى اين دو نمى رود. در پنداره انسان، شادى شهابى در شبى تيره را مى ‏ماند و اندوه، تاريكىِ آن شب. البته بايد گفت كه چون شادى با كاربردِ انرژى بيشترى نسبت به اندوه همراه است، ذهنِ انسان پس از چندى ناگزير از فروكاهىِ هنگامه آن است و آنان كه با داروهاى روان ـ گردان از اين مكانيزم پيش گيرى مى‏ كنند، خويشتن را در سراشيبِ نيستى مى‏ روانند. اين چگونگى گاه از راه بيمارىِ "سودازدگى"6، نيز پديد مى ‏آيد كه اگر بى درمان بماند، بيمارِ اوجَنده را كه بر بام جهان، سرشار و پايكوب است، به دامنِ مرگ آنى مى ‏اندازد. سودازدگان را تا پيش از پيدايشِ داروهاى مدرن، به كُند و زنجير مى‏ كشاندند، اما بيشترِ آنان تا هنگام مرگ، شادمان و پر گوى و خندان مى ‏زيستند.

يکی ديگر از کاستی های ساختار روانی انسان، افسون پذيری ذهن اوست که در نوشته های پيشين به آن پرداختيم. افسون پذيری ذهن انسان را هماره آماده پذيرشِ پيشنهادهای فريب آلود می دارد. اين چگونگی تنها ويژه انسان نيست و روان گردانى از راه چشم و گوش، در راستاى بهره گيرى، آميزش جنسى، بيگارى كشيدن و شكارِ جانوران، در طبيعت بسيار فراوان است. نمونه اين چگونگى در گياهان، وادار كردن پروانگان به گرده افشانىِ گل‏ هاست كه با پاداش اندكى روى مى ‏دهد. همچنين عشوه‏ گرى گياهانِ گوشت خوار در فراخوانى پروانگان و زنبوران و پرندگان بسوى خود را مى‏ توان نمونه‏ اى از روان گردانى و اغواگرى گياهان دانست. بسيارى از ميوه ‏ها و سبزيجات نيز براى پراكندن تخمه خود به گوشه و كنار زمين، تخمه‏ هاى خود را در ميان خود مى ‏رويانند تا جانورانِ گياه خوار با بلعيدن آن‏ها، اسباب پراكندن آن ‏ها در سرزمين ‏هاى ديگر را فراهم كنند.
روان گردانى و وادار كردن غير مستقيم جانورى به كارى با افسونگرى و شيفتن، يكى از ابزارهاى ستيزِ همارهِ زيندگان با يكديگر براى بهره ورى بيشتر از فرآورده‏ هاى طبيعت است كه بيشتر كاربردى درون ـ نژادى دارد. پرنده‏ اى كه با آواز خوش خود، دل از جفت خويش مى‏ برد و كام از وى مى ‏ستاند، مورى كه با پراكندن افسونبويى، لشكرى از موران را به كار وامى ‏دارد؛ گُلى كه با رنگى چشمگير و ژرف و افسونبار، پروانه ‏ها را بسوى خود مى ‏كشاند و به گرده افشانى مى‏ گمارد، مارى كه با خيره شدن در چشمِ پرنده‏ اى، آن پرنده را گيج مى ‏كند و مى‏ بلعد؛ مادينه ميمونى كه با نمايش نشيمنگاه خود به ميمون ‏هاى نر، آن‏ ها را شيفته خويش مى‏ سازد و مُجاب مى‏ كند؛ گياهى كه با خارهاى خود جانوران را از دست زدن باز مى دارد؛ تارِ عنکبوتی كه مگس را در تورِ او مى اندازد؛ زنبورى كه با رقصِ خود به لانه زنبوران ديگر راه مى ‏يابد و بر و دوشى كه دل و دينى مى ‏بَرَد، همه نمونه ‏هايى از روان گردانى و افسونگرىِ درون ـ نژادىِ گياهان و جانوران است. چنين است كه عاشق، واله و بی خويش، " زيرِ شمشيرِ غمش رقص كنان"، می رود.
پژوهش های بسياری در گستره روانشناسی اجتماعی نشان داده است که زيبايی و قدرت و شهرت، زمينه سازِ فريب ذهنی انسان می شوند. پاياندادِ چندی از اين پروهش ها، آشکار کرده اند که انسان کسی را که زيبا می پندارد، درستکار و آسان گذار نيز می داند و بيشتر می تواند سخنان او را باور کند. ديگر آن که رويارويی با زيیا رويان، تاثِیر آنی در رفتارها و کردارهای انسان با آنان دارد. نشست و برخاست با زيبا رُخانی که انسان آنان را دارای کشش جنسی می يابد، سبب می شود که فرد، با گذشت و رواداری بیشتری با آنان رفتار کند7. ساختار روانی انسان چنان است که دربرابر کسانی که آنها را دارای نکهتِ حضور می يابد، تسليم می شود و با گشاده رويی و نرمخويی و دلجويی با آنان به مراوده می پردازد.8

يادداشت ها:

1. Precision Engineering
1. ببينيد در چند سال گذشته تا چه اندازه درباره زيان‏ های تلفن همراه و يا پارچه‏ های پلاستيکی گفته و نوشته شده ‏است.
2.
Fight or Flight Mechanism
3. روانشناسان اجتماعی برآنند که فردانيتِ فرد، درهنگام بودن با ديگران از ميان می رود و او را پيرو گزينه های گروهی می کند. اين چگونگی را ‘
De-individuation’ می گويند. گفتاوردهايی چون؛ خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت باش، گويای نيروی اهرمِ نگاه گروه بر گزينه های فردی ست.
4. اين که گفته اند؛ "دل بی غم در اين عالم نباشد"، و يا "غم با همه بيگانگی، هر شب به ما سرمی زند"، ريشه در اين چگونگی دارد.
5.
Mania
6. اگر حنظل خوری از دست خوشخوی/ به از شيرينی از دست تروشروی (سعدی)
7. نکهت حضور از آن کسانی ست که حضورشان توانايی روانگردانی دارد. اين کسان را در گذشته دارای "فرّه ايزدی" می خواندند. در روانشناسی عاميانه، اين کونه افراد را دارای شخصيت ِ با کاريزما (
Charismatic Personality) می دانند.


بخش پايانی: چرا انسان اشرف مخلوقات نيست؟

پيش تر گفتيم که کاستی های تن و جانِ انسان، بسی بيش از کمبودها و کاستی های کالبد جانوران ديگر است، زيرا که انسان جانوری ست که برروی دوپای خود راه می رود و هم نيز از آنرو، که شيوه زندگی کنونی او، با کارکرد جان و تن او سازگار نيست. در هزاره های گذشته، بسياری از فيلسوفان و انسان شناسان کوشيده اند تا آنچه انسان را از ديگر جانوران جدا می کند، شناسايی کنند. چندی از ويژگی هايی که در اين راستا برشمرده اند، اين هاست؛ باورمندی، کرامت مندی، سخنگويی، برهنگی، دوپا روی، اختيار، عصيانگری، حسابگری، ايثارگری، خودداری، اخلاقی، شهادت طلبی. پژوهش های روان- زيست شناسيک نشان داده است که بجز باورمندی و اختيار، اين ويژگی ها را در برخی از جانوران نيز می توان يافت. اما توانايی ويژه ای که بازتاب های آن راه انسان را از همه جانوران جهان جدا کرده است، آگاهی وی از هستی خويش در جهان است. اين توانايی سبب می شود که انسان تجربه هشيارانه ای از هستی خود داشته باشد. البته آشکار است که نمی توان همه دستاوردهای انسان را به داشتن يک توانايی فروکاست. ای بسا که آگاهی بدون زبان و يا بدون داشتن دو دست ِ رهيده از بارِ تن، نمی توانست راه بجايی بَرَد.
برآيشِ آگاهی بزرگترين و ژرفترين رويداد جهان هستی ست. اين که از ميان همه گياهان و جانورانی که "با جهان"، هستند، ناگهان يکی از آن ها آگاه ازهستی خود گردد و چنان بيدار و هشيار شود، که ديگر نه با جهان، بلکه خود را، "در جهان" بپندارد، شگفت انگيزترين چيستان هستی ست. انسان در پرتو آگاهی کنجکاو شد و توانايی پرسيدن يافت و چون برای بسياری از پرسش های خود، پاسخی نمی يافت، جهان پنداره ای ماورا و خدا و عرش و فرش و دين و فرهنگ و فلسفه و ادبيات و هنر را ساخت، تا جهان را نه بدانگونه که هست، بلکه بدانسان که او می خواهد باشد، بسازد و بپردازد. جهانی حقيقت- بنياد و هدفمند و انسانمدار و با اخلاق و قانونمند. آگاهی، تنها در برگيرنده پديدهای بيرونی نيست. اين چراغِ هماره تابناک، سبب برآيش پديده شگفت و رازگونی شده است که می توان آن را "چشم درون" خواند. پنداره گفتمانی بنام ِ "روان"، برآيندی از اين چراغ ِ جادوی هماره روشن است.

بسياری از کمبودها و کاستی های عاطفی و روانی انسان می توان ناشی از آگاهی او از بودن خود در جهان دانست. اين چگونگی، برآيشِ چشم درون را سبب شده است که انسان با آن می تواند به انديشه ها و رویاها و خاطرات خود بنگرد و در پرتو آن، گذشته را مرور کند و شکلی دلخواه از آينده را در ذهن خود بسازد. فراتر از آن، با اين چشم می توان به انديشه ها و کُنش ها و واکنش های ديگران نيز انديشد و پاسخ ها و واکنش ها و رفتارها و کردارهای احتمالی آنان را پيش بينی کرد.
گفتيم که انسان در پرتوآگاهی، توانايی جدا کردن خود از ديگر پديدارهای جهان را يافته است. چنين است که اکنون او خود را در سويی و ديگر پديدارهای جهان را در سوی ديگر می پندارد. جانوران ديگر، آگاه از بودن خود در جهان نيستند. اگر می بودند، جهانِ خود را به پرسش می گرفتند و اندک، اندک زمينه دگرگونی آن را فراهم می کردند و ای بسا که جهان های ماروايی و متافيزيک و خدايان و آئين ها و حقيقت و اخلاق خود را نيز می ساختند. اما هشياریِ ناشی از آگاهی در انسان سبب شده است که او جهان را ميدان آزمايش و آموزش بداند و زيستگاه و شيوه زيستن خود در آن را هماره دگرگون کند. تنها انسان است که می پرسد و چون پاسخی نمی گيرد، خود ناگزير از پاسخ يابی می شود.

اگرچه آگاهی، سرچشمه فرهنگ و تمدن و بنياد همه دستاوردهای انسان است. اما اين ويژگی برآيندهای ناخوشايندی نيز دارد که نخستين آن ها، آگاهی از ناپايداریِ هستی و مرگ است. انسان در پرتو آگاهی، به کيستی خويش و چيستی جهان می انديشد و می خواهد بداند که از کجا و برای چه آمده است و به کجا می رود1. اما چون پاسخی درخورِ ذهن کنجکاو و نقّادِ خود، در پيوند با آغاز و پايانِ جهان نمی يابد، بناگزير به پوچی هستی پی می برد. آگاهی، نه تنها انسان را از مرگ با خبر می کند، بلکه حس درد را نيز ممکن می کند. اين چگونگی گاه زندگی را بکامِ دردمندان و داغ ديدگان، تلخ و ناخواستنی می کند. آنکه فرزند جوانی از دست می دهد، ديگر هرگز از آن پس روز خوش نمی بيند و در همه زمان های بيداری، داغدار و تلخکام و دلشکسته است. ناتوانی انسان در رهايی از چنگ ديو غم و اندوهی از اين دست، کاستی بزرگی در ساختار روانی –عاطفی انسان است که هر روز بسيارانی را به بن بست خودکشی می کشاند.

ساختار روانی انسان، بسيار آسيب پذير و آسيمه کننده است. بازتاب اجتماعی اين چگونگی اين است که اکنون در کشورهای صنعتی، آنچه بيماری های روانی نام گرفته است، آنچنان فراگير شده است که در کشورهايی مانند انگلستان، يک چهارم مردم درگير ناخوشی های روانی هستند. آمار شگفت انگيزِ خودکشی در جهان نيز، گواه ديگری برآين گرفتاری بزرگ است 2. اين چگونگی را برآیش آگاهی پردامنه تر کرده است، زيرا که در پرتو آن، انسان، کمبود و شکست و درد و دوری و پيری و مرگ را حس می کند و همچنين می تواند شاهدِ همه اين گرفتاری ها در زندگی ديگران نيز باشد.

گفتيم که بسياری از ويژگی های روانی انسان، ريشه در رفتارها و کردارهای پايدارِ برآيشی پستانداران دارند. پستانداران جانورانی خونگرم، سرماگريز، رودرنج، گروه زی و آب وخاک پرست اند. انسان نيز همه اين ويژگی ها را دارد. اما توانايی اين را نيز دارد که در پرتو آموزش و پرورش، آگاهانه، دست از پرستش خاک و خون بردارد و با نگرشی جهانی، خود را شهروند جهان بداند3. يکی از کاستی های برآيشی انسان در اين راستا، قبيله گرايی ست که ريشه در برآيش خوی گروهی زی انسان دارد. اين خوی، هم زمينه زيستن انسان با ديگران (قبيله، قوم، وطن) را برايش فراهم می آورد و هم زمينه ستيز و کشُتن و کشُته شدن را. آزمايش های چندی نشان داده است که شيمايه بسياری از بخش های مغز انسان، با پا گذاشتن او به جمع، به يکباره دگرگون می شود. تپش قلب، آهنگ خيزو ريزِ خون در رگ ها، فشار خون، دمای بدن، ميزان نم ِ پوست، امواج مغناطيسی مغز و روندِ فرودم و بازدم، همه با پيوستن انسان به گروه ، يعنی پاگذاشتن به جايی که گروهی ديگر از انسان ها درآن جمع اند، دگرگون می شوند. البته اندازه اين دگرگونی ها، پيوندی نزديک با نوع و شکل و کارِ گروه و نيز جنس، سن، جايگاه فرد در رده بندی های اجتماعی، شخصيت، دانش و نيازهای وارد شونده دارد.

مغز انسان در هنگام پيوستن وی به گروه دلخواهی که او آزادانه بدان می پيوندد، هورمون های "آکسی توسين"، و، "وسوپرسين"، در مغز می پراکند. اين هورمون ها، انسان را آرام و رام وشادمان می کنند و بارِ سنگين هستی را از روی دوش اش برای چندی برمی دارند، آنچنان که وی گذرِ زمان را فراموش می کند. اين هورمون ها با رفتارهايی که برمی انگيزند، پيوستن به ديگران و مهرورزيدن و کوشش در راستای کردارهای گروهی را در انسان ارجمند می کنند و چون چسبی هستند که فرد را به فرد و يا افرادِ ديگر در گروه، قبيله، قوم، سازمان، حزب، انجمن، گنگره، همايش، مجمع، مسجد و هر کانونی که منش ها و روش ها و هدف های گروهی دارد، پيوند می دهند و به او هويتی گروهی می بخشند4. گرايش قبيله ای، زمينه ساز گرايش های قومی، دينی، حزبی و آب و خاکی ست. ريشه بسياری از جنگ ها را در اين گرايش می توان پی جُست. اين گرايش همچنين زمينه ساز همه ی دگرستيزی هاست که با نام خدا، دين، ناموس، ملت، انسانيت، اخلاق، کرامت انسانی، ميهن پرستی، سنت گرايی، ديو ستيزی، پاکسازی و برچسب هايی از اين دست، بسيارانی را بکام مرگ می فرستد.
ريزش هورمون های آکسی توسين در مغز انسان، عواطف مهر و دوستی او را برمی انگيزد و او را نسبت به عواطف ديگران نيز حساس تر می کند. پژوهش های چندی نيز، اشاره به بازتاب آن در افزايش ِ کشش جنسی ميان زن و مرد و نيز بالابردن در اعتماد به نفس ِ بيشتر و درگير شدن در کارهای گروهی کرده اند.

آنچه ساختار روانی انسان خوانده می شود، مجموعه از الگوهای رفتاری و کرداری ست که کار آن ها، فراهم آوردنِ زمينه بهره وری بهتر از زيستبوم و دلگرم کردن انسان به ماندگاری در جهان است5. از اين چشم انداز، روان انسان را می توان به نرم ابزاری مانند کنيم که او را بسوی سازگاری با زيستوم اش می رواند و سرگرم و دلگرم و اميدوار به هستی می دارد. اين همه را گفتم تا بگويم که يکی از کاستی های بزرگ ساختار روانی انسان، وابستگی هماره آن به سازه های زيستبومی اوست. اين وابستگی، کارکردی واکنشی دارد. هرگاه که دسترسی به هرآنچه انسان برای زنده ماندن نياز دارد، دشوار گردد، آرامش روانی نيز در واکنش به آن دشواری، کمتر می شود. اين واکنش بجای آن که کارکردی الاکلنگی داشته باشد و هرچه زندگی سخت تر می شود، روان انسان او را هدفمندتر و استوارتر و رهگشاتر کند، شوربختانه کارکردی وارونه دارد و در روزگار تنگدستی، اندوه و افسردگی و نااميدی می آورد.
کاستی های تن و جان انسان نشان می دهند که اين زينده، برآیشی جدای از جانوران ِ ديگر نداشته است و هيچ ويژگی برتری در آن نمی توان يافت. با اين همه چرا انسان خود را برتر از همه جانوران ديگر می داند و خود را "اشرف مخلوقات" می خواند؟ شايد ساده ترين پاسخ خِرَد پذير اين باشد که چون انسان، خدايی را در ذهن خود ساخته است که بزبان انسان با او سخن می گويد.

پنداره ِ برتری انسان بر ديگر جانداران ريشه دامنه داری در تاريخ انسان دارد و از زمانی پديد آمده است که انسان از وجود خود در جهان آگاه شده است.  در بسياری از نگاره های تمدن های باستانی، نمادها و نشانه های اين پنداره پيداست. درآن روزگاران، انسان خود را هماره يا نماينده خدا برروی زمين می پنداشته است و يا خود داعيه خدايی داشته است. سپس تر، اديان ابراهيمی اين پنداره را در مرکز افسانه آفرينش نهادند و انسان را برترين موجود هستی و گل سرسبدِ جانداران ِ جهان خواندند. چنين است که انسان در آئين يهودی برترين آفرينه پنداشته می شود و در آئين عيسوی نگين انگشتری هستی و در اسلام، مسلمان "اشرف مخلوقات" است و کافر فرودست و زبون.

از چشم انداز اديان ابراهيمی، خداوند، جهان و پديدارهای آن را برای‌ انسان آفريده است. از اینرو، هر پديده ای را برای انسان سودی ست. دانه‌ ها و میوه‌ های‌ خوراكی‌ بخشی‌ از روزی‌ِ او بشمار می ‏روند و گل ‏ها وگیاهان‌ِ برای‌ دلگشایی‌ِ وی‌ و یا درمان‌ِ بیماری ‏های‌ انسان می‌ رویند.همچنین‌ جانوران‌ِ خوشگوشت‌ و اهلی‌، بخشی‌ از روزی‌ِ انسان‌ و یا خدمتگزاران او هستند و دیگر جانوران‌ مانند؛ شیر، پلنگ‌، سگ‌، گربه‌، روباه‌ و گرگ‌، برای‌ رماندن‌ِ دیگر جانوران‌ِ موذی‌ چون‌ موش‌ و خرگوش‌ و روباه‌ به‌ جهان‌ آمده‌ اند. از این‌ دیدگاه‌، جهان‌ پیكری‌ سامانمند و آراسته‌ پنداشته می  شود که در آن‌ هر چيزی بجای‌ خویش‌ نیكوست و خطایی‌ بر قلم‌ صنع‌ نرفته است. اين همه را خداوند برای اين آفريده است تا انسان که آفرينه ای کمال جوست در اين جهان راه  کمال بپيمايد. جهان،‌ آزمایشگاه‌ِ انسان‌ رانده از بهشت، برای‌ سپردن‌ِ راه‌ تعالی‌ و نشان‌ دادن‌ِ سزاواری‌ِ او برای ‌بازگشت‌ دوباره به اصل‌ِ خویش،‌ كه‌ اصلی برترین‌ از فردوس‌ِ برین‌ است‌، می باشد.  از این ‌دیدگاه‌، انسان‌ هیچ‌ پیوندِ نژادی‌ با دیگر زیندگان‌ ندارد و تافته‌ جدا بافته‌ای ست‌ كه‌ پروردگارِ جهان‌ پس‌ از آفریدن‌ِ او بر خود درود  فرستاده‌ است‌.

نگرش‏ های‌ آئینی‌ بویژه‌ ادیان‌ِ سامی‌، انسان‌ را رودی‌ از بهشت‌ می ‌پندارند كه‌ سرپیچی‌ از فرمان‌ِ پروردگار، او را در شش هزار سال پيش، بسوی‌ این‌ جهان‌ رانده‌ است‌.  این‌ رود، فرد را به‌ دو راهه‌ ای‌ می ‌رساند كه‌ یكی‌ بازگشت‌ به‌ بهشت‌ و دیگری‌ راه‌ دوزخ ‌است‌. از این‌ چشم‌ انداز، بازگشت‌ِ انسان‌ِ گناهكار به‌ جایگاه‌ خویش‌، در گروی پالایش‌ گوهر خود از پلشتی‏ هاست‌ و تا زمانی‌ كه‌ وی‌ شایستگی‌ِ خود را برای ‌فردوسی‌ شدن‌ نشان‌ ندهد، راه‌ بازگشت‌ بر او بسته‌ خواهد ماند.  چون‌ زدودن ‌ِپلشتی‌ از كارهای‌ بسیار دشوار است‌، بیشترِ مردم‌ را توانایی‌ آن‌ نیست‌ و دوزخ‌ هماره‌ بسی‌ پُرتر از بهشت‌ خواهد بود.

پيروان اديان سامی براين باورند که زمين برای هبوط حضرت آدم برآن، نزديک به شش هزار سال پيش آفريده شده است و خداوند آن را در شش روز آفريده است. يكى ازاين پيروان که خود زيست شناسی مسيحی بود، در سده نوزده ميلادی، به گمانِ خود حتى روز آفرينشِ انسان رانيز شناسايى كرد و گفت که؛ " حضرت آدم در ساعتِ  9بامدادِ روز بيست و سوم اكتبرِ سال 4004 پيش از ميلاد مسيح به فرمان خداوند تبارک آفريده شد." 
يكى ديگر از باورهاى زيست شناسانِ دينی اين بود كه خداوند هر موجود را جداگانه آفريده است.  نامدارترين طبيعت شناسِ نيمه نخستِ قرن نوزدهم، ويليام پى لى، كه بخشى از نخستين كتابِ داروين در پاسخ بدوست، خدا را صنعتگرى مى‏ دانست كه جهان را مانند ساعتى زيبا و دقيق ساخته است. هرچيزِ اين جهان، به گمانِ پى ‏لى، بجا و نيكوست و هر پديده را در راستاى سعادتِ انسان، وظيفه ‏اى ست.

در سال 1830، چارلز لايل، زمين شناس بزرگ انگليسى، در كتابى به نام "اصولِ زمين شناسى"، چشم اندازِ تازه ‏اى در اين دانشِ گشود كه شالوده زمين شناسى مدرنِ شد.  وی نشان داد که برخلاف ادعای اهل دين، زمين پاره سنگی ست که بيش از چهار ميليارد سال پيش از خورشيد جدا شده است و چون جزيره آتش گرفته ای در فضا رها شده است و سپس در مدار کنونی خود جای گرفته است و بدور خورشيد می چرخد. پيش از آن، زمين شناسان با چشمداشت به روايات دينی، نه تنها عمرِ زمين را چيزى نزديك به شش هزار سال مى پنداشتند، بلكه چرايىِ وجودِ مواد سازنده آن را از نيز با دست يازی به افسانه هاى مذهبى و يا رويدادهاى ناگهانىِ كيهانى پاسخ مى دادند. از ديدگاه لايل، زمين گوى آتشينِ نيمه سردى است كه شناختِ آن در گرو شناسايى رفتارِ عناصر شيميايى سازنده آن است.  زمين شناسى از ديدِ چارلز لايل، شناسايى كُنش ها و واكنش هاى فيزيكى و شيميايى عنصرهاى سازنده آن و نيز گرفت و دادهاى آن ‏ها با يكديگر است.  از اين ديدگاه، زمين نيز چون ديگر پديده‏ هاى طبيعی، پيرو قوانينِ ويژه خويش است كه پى بردن بدان ها، تنها راهگشاى چيستى و چرايى شگفتى هاى آن مى ‏تواند باشد.

سپس تر در سال 1859، چارلز رابرت داروين، زيست شناس انگليسی در کتابی بنام "خاستگاه رسته ها"، تئوری تازه ای درباره چگونگی پيداپيش هستی برروی زمين ارائه داد که  من در زبان فارسی، واژه "برآيش" را در برابر آن نهاده ام. برآيند ساده اين تئوری، سه گذاره  زير است:

1. بنيادِ هستى مادى‏ ست و زيستاران را آفريدگارى نيست و نمى‏ تواند باشد

2. همه زيندگانِ كنونى از تبارِ زيستارانِ تك ياخته ه‏ايى هستند كه مليون ‏ها سال پيش مى زيسته ‏اند و اندك اندك همگام با دگرگونى ‏هاى‏ زيستگاه ‏هاى خود تا به امروز ديگرگون شده‏ اند.

3. برآيشِ هستى، ناهدفمند، ناخودآگاه و واكنشى است.

از ديدگاه برآيشی، همه گياهان و جانورانِ كنونى از ديگرگونى بسيار كُندِ گياهان و جانورانِ تك ياخته ‏اى كه مليون ‏ها سال پيش مى ‏زيسته ‏اند، برآمده ‏اند.  اين برآيش، نه برنامه از پيش ساخته ‏اى داشته است و نه پى سپرِ هدفِ ويژه ‏اى ست.  دگرگونى‏ هاى پيدا و پنهانِ زيستاران، پيرو ديگرگونى ‏هاى زيستبومِ آنها، يعنى زمين و آب و هواست و هيچ يك از ويژگى ‏هاى آن‏ ها را، از بلنداى بلوط  گرفته تا هوشمندى انسان را، نمى ‏توان نشانه پيشرفتِ هستى و يا برترى يكى بر ديگرى دانست. 

از اين ديدگاه‌، انسان‌ رسته‌ ای‌ ازدسته‌ میمون‏ هاست كه‌ در پی‌ِ روندی‌ هزاران‌ ساله‌ تنها در پنجاه هزار سال گذشته به‌ جایگاه‌ كنونی‌ِ خود رسیده‌ است. اين زمان در مقايسه با عمر زمين نشان می دهد که زمين نمی تواند برای خاطر انسان پديد‌ آمده باشد زيرا که انسان جانداری تازه وارد درآن است. يعنی که اگر عمر زمين را 24 ساعت بپنداريم، انسان تنها در يک دقيقه آخر در آن پيدا شده است. پس آنسان که پنداشته می شد، ابروباد و مه و خورشيد و فلک نمی توانند برای رفاه انسان پديد آمده  باشند.

برآیش‌، كاروان‌ِ زندگان‌ را همزی‌، هم‌ پیوند و هم ‌نیاز می‌ داند و برآنست‌ كه‌ نژادِ هیچ‌ زینده‌ای‌ را بر دیگری‌ برتری‌ نیست‌.  رده‌ بندی‌ِ برآیشی‌، شكلی‌ افقی‌ دارد و برآیش‌ شناسان‌، زیندگان‌ را در گستره‌ای‌ همكف‌ ردیف‌ می‌ كنند. از این‌ دیدگاه‌، انسان‌ یكی‌ از ملیون ‏ها زینده‌ زمین‌ است‌ كه‌ هیچ‌ گونه‌ برتری‌ برآیشی‌ بر دیگر جانوران‌ ندارد.

از این‌ دیدگاه‌، "كمال"،‌ مفهومی‌ دينی، افسانه‌ ای ‌و بی‌ معناست‌ زیرا كه‌ روندهای‌ برآیشی‌، كاركردی‌ واكنشی‌ نسبت‌ به ‌سازه‌ های‌ زیستبومی‌ِ زیندگان‌ دارند.  بنابراین‌، انسان‌ و جهان‌، برنامه‌ پیش‌ بینی‌ شده‌ ای‌ برای‌ آینده‌ ندارند. در طبیعت‌ در برابر هر زینده‌ِ پیروز، ملیون‏ ها نسل‌ ناكام‌ وجود دارد كه‌ هیچ ‌یك‌ تاب‌ ماندگاری‌ در زیستبوم‌ خود را نداشته‌ است‌. از میان‌ آنانی‌ نیز كه‌ هم ‌اكنون‌ از پی‌ هزاره‌ های‌ صبر و ستیز و فراز و فرودهای‌ برآیشی‌ گذشته‌ اند و به ‌اینجا رسیده‌ اند، اندك‌ دگرگونی‌ ناگهانی‌ آب‌ و هوا می‏ تواند بسیاری‌ از آن ‏ها را از گستره‌ هستی‌ به‌ در كند.  هربار كه‌ دمای‌ زمین‌ اندكی‌ گرمتر و یا سردتر ازآنچه‌ باید، می‏ شود، نسل‌ هزاران‌ زینده‌ برمی ‌ افتد و هزاران‌ زینده‌  تازه‌ به ‌جهان‌ می ‏آیند.
دستاوردهای لايل و داروين، در سده نوزدهم ميلادی، پرونده روايت افسانه ای - دينی چگونگی آفرينش هستی را – دست کم در مغرب زمين -  به آرشيو موزه ی باورهای فولکلوريک فرستاد. از آن پس در گستره دانش مدرن، ديگر نه کسی انسان را برتر از زيندگان ديگر می داند و نه سخن از "تکامل هستی" و "کرامت انسانی" است. اکنون زمين سنگريزه خُردی در ميان سياره ها و ستاره های بسيار، در کهکشان بی پايان نما پنداشته می شود و انسان زينده ای از بی شمار جانداران ِ جهان که  هر روزه به جهان می آيند و می زيند و می روند. پس اکنون ديگر نه زمين مرکز جهان است و نه انسان نگين انگشتری هستی و "اشرفِ مخلوقات".

نکته ای را که درباره پنداره "اشرف مخلوقات"، ناگفته نمی توان گذاشت اين است در اسلام، تنها سخن از برتری انسان مسلمان و مومن بر ديگر "مخلوقات ِ الهی" است و نه برتری انسان به معنای عام آن. در چندين آيه در قران، انسان بی ايمان، از همه جنبندگان بدتر پنداشته شده است و از چارپايان نيز پست تر خوانده  شده است.6

يادداشت ها: 

1. اين پرسش ها را تا پيش از دورانِ روشنگری که روزگار انسان- خدايی ست، با افسون و تردستی و دين و خرافه و رمالی و ترفندهای دروغين و ذهن فريبِ ديگر پاسخ های افسانه ای می دادند.
2. شکنندگی و ناکارآمدی ساختار روانی انسان چنان است که کمتر کسی در جهان خود را هماره شادمان و شيرين کام می داند. اين چگونگی از آنروست که از ديدگاه ژنتيک، هدف از آمد و شد انسان، تنها بازسازی زنجيره ژنتيک او و سپارش آن به آيندگان است. از اين ديدگاه، انسان ابزاری ست که ژن های خود را از پدر ومادر خود می گيرد و به فرزندان خود می سپارد و می رود. چنين است که تا زمانی که انسان توانايی باروری دارد، سالم تر و تواناتر و پرجُنب و جوش تر است. اما هنگامی که آن توانايی را از دست می دهد، همه توانايی های طبيعی او رو به کاهش می گذارد و زندگی اندک، اندک روی بر او ترش می کند و سرد و خاموش و بی عشوه می نمايد. هم از اينروست که همه بيماری ها در زمان سالمندی سر بر می آورند و ويروس ها و ميکروب ها و قارچ ها و باکتری های، آسانتر به تن انسان دست اندازی می کنند.
3. بزرگترين تفاوت اساسی ساختار کرداری ميمون ها، بويژه انسان با جانوران ِ ديگر اين است که انسان در بسياری از زمينه ها، ساختار کرداری باز و گاه چند گزينه ای دارد. اين ويژگی ناشی از آگاهی و اجتماعی بودن اوست. منش رفتاری جانورانِ ديگر، تک گزينه ای ست. سگ، پس از ادرا کردن، با پای خود خاک برروی آن می پاشد تا رد پايی از خود برای دشمنانش بجا نگذارد. اين کار را سگ در هرکجا که باشد می کند، روی قالی، روی اسفالت و روی خاک، بی که بداند که روی فرش و آسفالت ، خاکی برای پاشيدن نيست. اين کارِ سگ، نمونه ی کرداری بسته است که بی توجه به زمين و زمان رُخ می دهد.
4.
Oxytocin & vasopressin. برای آگاهی بيشتر اين درباره، نگاه کنيد به اين مقاله: https://www.google.co.uk/
5. پنداره دوگانگی تن و روان، پنداره ای کهن در تاريخ انديشه انسان است که پس از پيدايش خط در يونان باستان، به انديشه های مدون فلسفی راه يافت و اندک، اندک اين انگاره نادرست را پديد آورده که روان انسان که دربرگيرنده ذاتِ اوست، پديده ای ورامادی و رازآميز و شناسايی نشدنی ست. اين انگاره در هزاره های گذشته، بازتاب های بزرگی داشته است که چندی از آن ها کمک به پيدايش و گسترس دين های گوناگون مانند مسيحيت و اسلام بوده است. هم نيز پيدايش ژانرهای تازه ای در شعر و ادبيات جهان و افزايش دامنه افسونگری و شعبده بازی و رمالی و جن گيری و روانکاوی. چنين است که روان را بايد برساخته ای تاريخی دانست و در حوزه تاريخ پنداره ها و انگاره های آدمی در پی آن گشت و نه در فيزيولوژی انسان.

6. دو نمونه از اين آيه ها اين هاست:
"اِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذینَ كَفَرُوا فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ." (سوره انفال آيه 55). هرآینه بدترین جنبندگان در نزد خدا آن هایی هستند كه كافر شده‏اند و ایمان نمى ‏آورند.

لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ." (سوره اعراف، آيه 179).  ایشان را دل هایى است كه بدان نمى ‏فهمند و چشم هایى است كه بدان نمى ‏بینند و گوش هایى است كه بدان نمى ‏شنوند. اینان همانند چارپایان هستند حتى گمراه ‏تر از آن اند. اینان خود غافلان اند.


blog counter
seedbox vpn norway