DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd"> گــُـــــوبـاره <$BlogRSDUrl$>

گــُـــــوبـاره
 

Saturday, August 16, 2014


برآيش، آمیزش و زايش‌. 


بخش نخست: رفتارها و کردارهای زمينه ‌ای

رفتارها ‌و کردارهای آميزشی‌ جايگاه‌ ويژه ‌ای‌ در دانش برآيش شناسی دارد، زيرا که اين دانش با چگونگی گذر ژن های گياهان و جانوران و شيوه همگون سازی سروکار دارد. هر ژن، هر اندازه نيز که کارا باشد، اگر نتواند از راه مکانيزم آميزش جنسی گذر کند و خود را به نسل آينده بسپارد، هيچ آينده ای نخواهد داشت. از اينرو، همه ژن های جانوران نر و ماده، خواهان گذشتن از اين پل و رسيدن به آينده هستند. اين چگونگی آميزش و زايمان را بسيار پيچيده، رازگون و خطرناک کرده است.

رفتارهای و کردارهای آميزشی، ريشه در ژرفساخت‌ِ ژنتيک گياهان و جانوران دارند که‌ بخش‌ بزرگی‌ از آن‌ بيرون‌ از گستره‌ آگاهی‌ ماست‌. برای نمونه، تن‌ انسان،‌ ابزارنگهداری‌ و سازگاری‌ و ماندگاری‌ اوست‌؛ دستگاهی‌ شگفت‌ که‌ از پيوند وهمکاری‌ ميليون‏ها زينده‌ِ ريز در طول‌ هزاران‌ هزار سال‌ گذر از فراز و فرودهای‌ زيستی‌ شکل‌ گرفته‌ است‌ تا زنجيره ‌ای‌ از ژن ‏های‌ انسان‌ ساز را از رود زمان‌ گذر دهد و به‌ آينده‌ بسپارد. نخستين‌ هدف‌ِ اين‌ دستگاه،‌ فراهم‌ آوردن ‌اسباب‌ سازگاری‌ انسان‌ در راستای‌ ماندگاری‌ بيشتر نسل‌ ِ او در جهان‌ است‌. از اينرو، رفتارهای‌ جنسی‌ که‌ شکل‌ دهنده‌ ی شيوه‌ گذر ژن ‏ها از نسلی‌ به‌ نسل‌ ديگراست‌، نقش‌ بسيار اساسی‌ می ‌يابد.

تن‌ انسان‌ با آغاز دوران‌ بلوغ‌ با نخستين‌ بحران‌ بزرگ‌ هستی‌ روبرو می‌ شود. بلوغ‌، هنگامه ‌ای‌ هيجان‌ آور و آتشين‌ است‌ که‌ کوران‌ آن‌، تن‌ و جان ‌ِانسان‌ را به‌ يکباره‌ با شگفت‏ ترين‌ تجربه ‌های‌ هستی‌ آشنا می ‌کند. در چنين‌ دورانی،‌ شيوه‌ِ خيز و ريز هورمون‏ های‌ بدن‌ دگرگون‌ می ‏شود و دگرگونی ‏های ‌ناگهانی‌ تن‌، نوجوانان‌ را با هراسی‌ گران‌ و گيج‌ کننده‌ روبرو می‌ سازد. از آن ‌پس‌ زندگی‌ رنگ‌ ديگری‌ بخود می‌ گيرد و کشش‏ ها و کوشش ‏های‌ همگون‌ سازی، ‌ذهن‌ انسان‌ را از آرمان ‏ها و روياهايی‌ که‌ زمينه‌ ساز ذهنيت‌ِ رفتارها و کردارهای‌ جنسی‌ در راستای‌ همگون‌ سازی ‌ست‌، پُر می ‌کند. اين‌ کشش‏ ها وکوشش‏ ها، بنيادهای‌ هورمونی‌ دارند و‌ به‌ فرمان‌ طبيعت‌ کارا می‌ شوند و نياز به آميزش‌ را چون‌ نياز به‌ خور و خواب‌ در انسان‌ پديد می‏ آورند. از آن‌ پس‌ انسان ‌تا هنگام‌ يائسگی،‌ هماره‌ آمادگی‌ فيزيولوژيک‌ برای‌ درگيری‌ جنسی‌ دارد.

بلوغ‌، آغازِ دوره‌ همگون‌ سازی ست‌. دوره‌ ای‌ که‌ انسان‌ را چون‌ جانوران ‌ديگر به‌ آوردگاه‌ِ نبرد بی‌ امان‌ِ زيندگان‌ برای‌ سازگاری‌ در راستای‌ ماندگاری ‌می‌ کشاند. با آغاز اين‌ دوره‌، انديشه‌ِ کشش‏ ها و کوشش‏ های‌ آميزشی‌، بيشترينه ‌انرژی‌ ذهنی‌ انسان‌ را درگيرِ خود می ‏کند و آسمان‌ِ جان‌ انسان‌ را پرگيرِ خود می ‌سازد. هنگامه‌ شورِ جوانی‌ با آغازِ دوره‌ ميانسالی‌ فرو می ‌کاهد، اما کشش‌ انسان‌ بسوی‌ رفتارها و کردارهای‌ جنسی‌ تا زمان‌ يائسگی‌ و پس‌ از آن‌ برجا می ‌ماند.

بسياری‌ از جانوران‌ تنها در هنگام‌ بارايی‌، آمادگی‌ گرفت‌ و دادِ جنسی ‌دارند و در زمان ‏های‌ ديگر هيچگونه‌ رفتار و کردار آميزشی‌ از خود نشان ‌نمی ‌دهند، اما انسان‌ از آغاز بلوغ‌ تا دوران‌ يائسگی،‌ هماره‌ توانايی‌ چنين‌ کاری ‌را دارد و هرگاه‌ که‌ دست‌ دهد، می‌ تواند بدان‌ بپردازد. اين‌ چگونگی‌، ذهنيت ‌ويژه‌ ای‌ را سبب‌ شده‌ است‌ که‌ بخشی‌ از آن‌ همواره‌ ناخودآگاه‌ در کارِ هنگام ‌شناسی‌ِ کنش‏ های‌ آميزشی ‌ست‌. رفتارها و کردارهای‌ جنسی‌ِ بسياری‌ ازجانوران‌ با حسابگری‌ همراه‌ است‌ زيرا که‌ ستيز و پرخاش‌ِ ناشی‌ از رقابت‌ درآميزش‌ در ميان‌ جانوران‌ می ‌تواند بسيار خطرناک‌ باشد. اگر آميزش‌ تنها راه ‌ِپخش‌ ژن‌ برای‌ جانوری‌ باشد، هر جانور ماده‌ در پی‌ دريافت‌ ژن‏ های ‌سازگارترين‌ و توانمندترين‌ نرينه‌ است‌. از سوی‌ ديگر نيز، هر نرينه‌ در پی ‌ِيافتن‌ مادينه ‌ای‌ برای‌ سپارش‌ تخمه‌ خويش‌ است‌. در ميان‌ جانورانی که زندگی گروهی دارند‌، مانندِ پستاندارانی‌ چون‌ گرگان‌ و شيران‌ و ميمون‏ ها، زورمندترين‌ جانورهمه ‌مادينگان‌ را از آن‌ خود می ‌داند و در پی‌ بارورکردن‌ آن ‏ها بر می ‌آيد. نرينگان ‌ديگر نيز که‌ در پی‌ِ ناخرسندی‌ از اين‌ چگونگی‌ گوشمالی‌ می‌ شوند، ناگزير ازپذيرش‌ِ آن ‏اند، اما هر گاه‌ دست‌ دهد، هر يک‌ از آن ‏ها نهانی‌ با مادينه ‌ای‌ رام‌ درمی ‌آميزد. البته‌ اين‌ کار می‌ تواند به‌ بهای‌ جان‌ آن‌ جانور تمام‌ شود. چنين‌ است‌ که‌ آميزش‌، هماره‌ برای‌ همه‌ جانوران‌ کاری دشوار است‌.

در بيشتر گروه‌ ها‌ و جوامع‌ انسانی‌، رفتارها و کردارهای‌ جنسی‌ از ديرباز با آئين‌ و اخلاق‌ همپيوند بوده‌ است‌ تا آميزش‌ در راستای‌ ارزش ‏های‌ اجتماعی، ‌پيرو شيوه ‌ای‌ روشمند و پيش‌ بينی‌ پذير باشد. هدف‌ از اين‌ کار، مهارِ کردن‌ نيروی‌ جنسی‌ انسان‌ و اهلی‌ کردن‌ هيولای‌ وحشی‌ و نارام‌ و آئين‌ ستيزِ درون ‌اوست‌ که‌ دامنه ‌ای‌ بس‌ گسترده‌ در ژرفساخت‌ ژنتيک وی‌ دارد. از سوی‌ ديگر، طبيعت‌ِ سرکش‌ و گستاخ‌ِ انسان،‌ او را باشنده ‌ای‌ خودکامه‌ و کامجو می ‌خواهد تا در زمان‌ باروری‌ جنسی‌ِ خود، ژن ‏های‌ خويش‌ را هر چه‌ بيشتر و بهتر و پُرشتابتر در جهان ‌بپراکند. طبيعت‌ِ خودکامه‌ هر ژن‌ چنان‌ است‌ که‌ دارنده‌ خود را تمام ‏خواه‌ می‌ خواهد. بهشت‌ برآيشی‌ هر زينده‌ آنجاست‌ که‌ خود يک‌ تنه‌ بتواند همه ‌هماوردان‌ِ زيستبومی‌ خود را از ميدان‌ طبيعت‌ بدر کند. برای‌ نمونه‌: رازيانه ‌می ‌تواند در زمانی‌ نزديک‌ به‌ ۱۱ سال‌، همه‌ روی‌ زمين‌ را بپوشاند و اگر گياه ‌ديگری‌ بر روی‌ زمين‌ نمی ‏بود و آب‌ و هوا و ديگر سازه‌ های‌ زيستبومی‌ در همه ‌جای‌ جهان‌ با طبيعت‌ِ رازيانه‌ سازگار می ‌بود، اين‌ گياهک‌ به‌ هيچ ‌ گياه ‌ تازه‌ای ‌فرصت‌ رويش‌ نمی‌ داد.

طبيعت‌، انسان‌ را زينده ‌ای‌ زاينده‌ و ژن‌ پرور می ‌خواهد و گرايش‌ به ‌آميزش‌ جنسی‌ را برای‌ پراکندن‌ِ ژن ‏ها و سپارش‌ِ هر چه‌ بيشتر و بهترِ آن‏ ها به ‌آيندگان‌ در او برآورده‌ است‌. از اين‌ چشم‌ انداز، اساسی ‌ترين‌ نقش‌ انسان‌ در دوران‌ باروری‌، يعنی‌ از هنگام‌ بلوغ‌ تا زمان‌ِ يائسگی‌، خوردن‌ و خوابيدن‌ و زاد و رود کردن‌ است‌. اما جامعه،‌ کُنش‏ های‌ آميزشی‌ انسان‌ را قانونمند می‌ خواهد وخودکامگی‌ و فردمداری‌ را برنمی ‌تابد و رفتارها و کردارهای‌ فردی‌ و اجتماعی‌ را پيرو منش ‏ها و روش‏ های‌ فرهنگی‌ خود می‌ کند. ستيزِ ميان‌ طبيعت‌ و فرهنگ‌ در اين‌ راستا سبب‌ می ‌شود که‌ کُنش ‏های‌ آميزشی‌ِ انسان‌ از پيچيدگی ‏ها و نازک رفتاری ‏های‌ ويژه ‌ای‌ برخوردار گردد.
روانشناسی‌ِ برآيشی‌ِ رفتارها و کردارهای‌ آميزشی‌ انسان،‌ يکی‌ ازشگفت‌ ترين‌ حوزه ‌های‌ برآيش‌ شناسی‌ ست‌ که‌ ژرفای‌ بی‌ پايان‌ نمای‌ آن‌ می ‌تواند پژوهنده‌ اين‌ گستره‌ را هماره‌ افسونبند بدارد. در اين‌ روانشناسی، ‌برآيندهای‌ رفتاری‌ و کرداری‌ ِ جنسی‌ به‌ دو دسته‌ بخش بندی‌ می ‌شود. نخست ‌کنش ‏ها و واکنش ‏های‌ ژنتيک‌ انسان‌ که‌ در همگان‌ يکسان‌ است‌ و سپس‌ آن‌ دسته ‌از رفتارها و کردارهايی‌ که‌ انگ‌ و رنگ‌ فرهنگی‌ دارد و در هر سرزمين‌ شکل ‌و شيوه‌ ويژه‌ ای‌ به‌ خود می‌ گيرد. دسته‌ نخست‌ اين‌ رفتارها و کردارها را "زمينه‌ ای"، و گروه‌ ديگر را "زمانه ‌ای"، می‌ توان‌ خواند . مراد ازکردارهای‌"زمينه‌ ای‌" در اينجا آن‌ دسته‌ از رفتارها و کردارهايی‌ ست‌ که ‌زمينه ‌های‌ ژنتيک‌ و بنيادين‌ رفتارهای‌ جنسی‌ را می ‌سازند و شالوده‌ ای‌ ژنتيک ‌دارند و هر گز با گذر زمان‌ کهنه‌ و دگرگون‌ نمی ‌شوند. رفتارها و کردارهای‌"زمانه ‌ای‌" آنهايی ‌ست‌ که‌ در هر زمان‌ با توجه‌ به‌ نيازهای‌ فرهنگی- اجتماعی‌ هر سرزمين‌ شکل‌ می ‌گيرد.

کردارهای‌ جنسی‌ِ زمينه‌ ای‌

اين‌ کردارها دو ويژگی‌ اساسی‌ دارند؛ نخست‌ اين‌ که‌ با گذر زمان‌ کهنه‌ و دگرگون‌ نمی ‏شوند و ديگر آن‌ که‌ گستره‌ کارکرد آن ها بيرون‌ از گستره‌ آگاهی‌ انسان‌ است‌. بنا براين‌، اين‌ کردارها را نيازی‌ به‌ حسابگری‌ِ آگاهانه‌ نيست‌. نمونه‌ اين‌ چگونگی‌، خيز و زيز خون‌ در رگ ‏های‌ انسان‌ و فراز و فرودهای ‌هورمونی‌ و تنفسی‌ و نيز کما بيشی‌ِ فشار خون‌ و دمای‌ بدن‌ در هنگام‌ دلبری‌ و دلربايی‌ و آميزش‌ جنسی‌ ست‌. هنگامی‌ که‌ دو نفر همديگر را گيرا و زيبا می ‌يابند، فشار خون‌ِ هردو تن اندکی‌ بالا می‌ رود و بيداری‌ و هشياری هر آن دو، در پيوند با يکديگر افزايش‌ می‌ يابد و تن‌ هر دو اندکی‌ عرقناک‌ می ‏شود. اگر در هنگامی ‌که‌ مدار ذهنی‌ اين‌ دو درگيرِ يکديگر است‌، نفر سومی‌ در ديدرس‌ آنان‌ قرارگيرد، واکنش‏های‌ فيزيولوژيک‌ِ هر دو با توجه‌ به‌ جنسيت‌ هر يک‌ دگرگون‌ می‌ شود. اگر بپنداريم‌ که‌ اين‌ زن‌ و مرد در اتاقی‌ تنها باشند و نفرِ سومی‌ که‌ وارد می‌ شود، مرد باشد، فشار خون‌ هر دو مرد اندکی‌ بالا می ‌رود، اما اثر اين‌ چگونگی‌ برروی‌ مردی‌ که‌ در اتاق‌ نشسته‌ است،‌ بيشتر است‌. اگر تازه‌ وارد زن‌ باشد، فشار خون‌ ِ زنی‌ که‌ در اتاق‌ است‌ بالا می ‌رود. البته‌ ميزان‌ تاثير گذاری‌ِ اين‌ چگونگی‌ پيوندی‌ نزديک‌ با سن و انگاره ‌های‌ آنان‌ دارد. اگر مردی‌ که‌ در اتاق‌ نشسته‌ است‌، همسال‌ مردِ تازه‌ وارد باشد و او را هماورد و رقيب‌ِ خود در آن‌ ميدان ‌بداند، ميزان‌ افزايش‌ِ فشار هر دو زياد می‌ شود. اين‌ چگونگی‌ ورای‌ گوش‌ِ هوش‌ِ آنانی‌ که‌ در چنين‌ رويدادی‌ درگيرند، روی‌ می ‌دهد و آنان‌ را از آن‌ آگاهی ‌نمی‌ تواند باشد. رفتارشناسان‌ در آزمايش‏ های‌ آکادميک،‌ با دستگاه‏های ‌درون‌ سنج‌ به‌ اين‌ جستاوردها رسيده ‌اند.
برآيندهای‌ عاطفی‌ نيروی‌ جنسی‌ انسان‌ از راه‌ حس‏های‌ پنجگانه‌ بروزمی ‌کند. بينايی‌ هر فرد، وی‌ را در برانداز کردن‌ اندام‏ های‌ هماميزِ جنسی اش‌ توانمند می ‏کند. اين‌ براندازی‌، سنجش‌ِ سازگاری‌ برآيشی‌ِ فردِ هماميز است‌. انسان‌ سازه‌ های‌ سازگاری‌ را در جنس‌ِ مخالف‌ زيبا و دلفريب‌ می‌يابد. آنسان ‌که‌ پيشتر گفته‌ شد، پوست‌ شفاف‌ و بی‌ آلايه‌، اندام های درهم‌ فشرده‌ و ورزيده‌ و بالا و برِ بلند و کشيده‌ و استوار، همه‌ نشانه ‌های‌ سلامت‌ و خويشخوشداری‌ و دسترسی‌ به‌ فرآورده ‌های‌ مناسب‌ ِ زيستبومی ‌ست‌. هم‌ از اينرو، انسان‌ِ سالم، اينهمه ‌را در سراسر تاريخ‌ ِ خود در همه‌ جا و در هر زمان‌ خوش‌ می‌ داشته‌ و زيبا می ‌پنداشته‌ است‌.
اگر چه‌ نقش‌ شنوايی‌ کمتر از بينايی‌ در روابط‌ آميزشی ‌ست‌، اما انسان‌ با شنيدن‌ صدای‌ ديگران‌ نه‌ تنها با شيوه‌ سخنگويی‌ آنان‌ آشنا می ‏شود بلکه‌ به ‌سنجش‌ زيرکی‌ و دانايی‌ آنان‌ نيز می‌ پردازد. هر چند اين‌ دو نکته‌ در نخستين‌ برخورد، نمای‌ چندانی‌ ندارد، اما با اندک‌ انديشيدن‌ بدان‌ می‌ توان‌ به‌ ژرفای‌ آن‌ پی‌ برد. زبان‌ هر کس‌، نماد شيوه‌ انديشيدن‌ اوست‌. سبک‌ واژه‌ گزينی‌ هرگوينده‌ و يا نويسنده‌، نه‌ تنها سنجه‌ ژرفای‌ هوش‌ و دانش‌ فرهنگی‌ اوست‌ بلکه ‌با اندک‌ تيزبينی‌ و درنگ‌ می ‌تواند ما را از پيش‌ پندارهای‌ وی‌ نيز آگاه‌ کند و بسوی‌ جهان‌ بينی‌ او رهنمون‌ سازد. نکته‌ ديگری‌ که‌ در اين‌ باره‌ ناگفته ‌نمی ‌توان‌ گذاشت‌ اين‌ است‌ که‌ صدای‌ مردان‌ و زنانی‌ که‌ با همديگر همايندی‌ ژنتيک‌ دارند، برای‌ يکديگر دلنشين‌، نکهت‌ آور، فرهمند، مجاب‌ کننده‌ و رهنمود بخش‌ است‌. بسياری‌ از پرندگان‌ با آوازِ خوش‌ جنس‌ مخالف‌ رابسوی‌ خود می‌ کشند و دل‌ از آنان‌ می‌ برند.
حس‌ بويايی‌ از ديرباز نقش‌ بسيار بزرگی‌ در کردارهای‌ آميزشی‌ جانوران‌ داشته‌ است‌. اکنون‌ نيز بسياری‌ از جانوران‌ با پراکندن‌ بوهای‌ خوش‌، يا جنس‌ مخالف‌ را از وجود خود در آن زيستگاه‌ آگاه‌ می ‏کنند و يا آمادگی‌ جنسی‌ خود را برای‌ آميزش‌ ابراز می ‌کنند. برای‌ برخی‌ نيز بوييدن‌ِ تن‌ِ جنس‌ مخالف،‌ بخشی ‌از پيش‌ آيند آميزشی‌ آنان‌ است‌. بسياری‌ از جانوران‌ بوی‌ تن‌ِ جنس‌ مخالف ‌خود را خوش‌ می‌ دارند و گاه ‌ نيز از بوی‌ عرق‌ و يا ادرار و يا زائده‌ ديگرِجانوران‌ ديگر برانگيخته‌ می‌ شوند. نمونه‌ انسانی‌ اين‌ چگونگی‌، خوشداشت‌ انسان‌ از مُشک‌ خُتن‌ است‌ که‌ زائده‌ هورمونی‌ آهوی‌ ختاست‌.
انسان‌ نيز از روزگاران‌ باستان‌ به‌ اهميت‌ بو در گرفت‌ و دادهای‌ جنسی‌ پی ‌برده‌ بوده است‌ و عبيرآميزی‌ جامه‌ و تن‌ِ و زيستگاه‌ِ خود را به‌ فهرست‌ آرايش‏ های‌ خود افزوده‌ است‌. بسياری‌ از عطرهای‌ کنونی‌ با گرته‌ برداری‌ از شيمايه ‌اسانس ‏های‌ هورمونی‌ ساخته‌ می ‌شود.

آزمايش‏ های‌ چندی‌ در پيوند با بوی‌ تن‌ در کشش‏ های‌ جنسی‌ نشان ‌داده ‌است‌ که‌ زنان‌ و مردانی‌ که‌ همايندی‌ ژنتيک‌ دارند، نه‌ تنها بوی‌ عرق‌ تن‌ يکديگر را آزار دهنده‌ نمی‌ يابند، که‌ آن‌ را از دور دوست‌ نيز می‌ دارند. دريکی‌ از اين‌ آزمايش ‏ها، وجودِ اسانس‌ِ عرق‌ تن‌ مرد بر روی‌ صندلی‏ های‌ دست ‌راست‌ِ اتاق‌ انتظاری‌ که‌ زنان‌ِ آزمايش‌ شونده‌ بدان‌ هدايت‌ می‌ شدند، نشان‌ داد که‌ بيشترِ زنانی‌ که‌ به‌ آن‌ اتاق‌ وارد می‏ شدند، ناخودآگاه‌ بسوی‌ سمت‌ راست‌ اتاق‌ می ‌رفتند و می‏ نشستند. شمارِ اين‌ زنان‌ بيش‌ از گروه‌ کنترل‌ بود که‌ بصورت‌ اتفاقی‌ به‌ آن‌ سمت‌ کشيده‌ می ‌شدند.
خوشداشت‌ ِ بوی‌ تن‌ کسانی‌ که‌ همگونی‌ ژنتيک‌ با انسان‌ دارند، پيوندی ‌نزديک‌ با نخستين‌ دوران‌ کودکی‌ دارد. بوی‌ مادر که‌ نزديکترين‌ خويشاوند ژنتيک‌ ِ انسان‌ است‌، نخستين‌ تجربه‌ بويايی‌ انسان‌ در جهان‌ است‌. شايد همانندی‌ِ برآيندها و بازتاب‏ های‌ شيميايی‌ ژن‏ های‌ همگون‌ سبب‌ می ‏شود که ‌انسان‌ تا پايان‌ زندگی‌ خود اين‌ بو را در ديگرانی‌ نيز که‌ همانندی‌ و همايندی ‌ژنتيک‌ با وی‌ دارند، خوش‌ بدارد.

حس‌ِ بساوايی‌ کهن‌ ترين‌ و بارزترين‌ حس‌ در زيندگان‌ است‌. اين‌ حس، ‌مرز ِ ميان‌ جانوران‌ و جهان‌ است‌ زيرا آنان‌ را از برخوردِ پوستشان‌ با ديگرپديدارهای‌ جهان‌ آگاه‌ می کند و محدوده ‌ تن‌ را آشکار می ‌دارد. نقش‌ اين‌ حس‌ در آميزش‌ جنسی،‌ نقشی‌ اساسی ‌ست‌ زيرا که‌ تجربه‌ جنسی‌ از راه‌ برخوردِ پوست‌ با پوست‌ و مالش‌ آن ‏ها بر يکديگر پديد می ‌آيد. از اينرو پوست‌ تن‌، در جانوران‌ ِ برهنه‌‏ای مانند انسان‌، اهميت‌ بسياری‌ در کشش‏ ها وکنش‏ و کوشش های‌ جنسی‌ دارد. پوست‌ِ روشن‌ و تابناک‌ و شاداب‌ و بی‌ آلايه‌، نشانه‌ جوانی‌ تن‌ و سلامتی‌ خون‌ و کليه‌ ها و کبد است‌. چنين‌ پوستی‌ را انسان‌ زيبا می‌ يابد و آن‌ را ارج‌ می ‏نهد.
تماس‌ پوستی‌ در خانواده‌ ميمون ‏ها، نشانه‌ آشتی‌، نزديکی‌ و يگانگی ‌ست‌.اين‌ رفتار را در ميان‌ همه‌ گروه ‌ها، قبيله ‌ها و جوامع‌ انسانی‌ نيز می ‌توان‌ ديد. درآغوش‌ کشيدن‌، بوسيدن‌، مچ‌ انداختن‌، بينی‌ بر بينی‌ ساييدن‌، دست‌ دادن‌، دست‌ بر گردن‌ انداختن‌، دست بر شانه کسی زدن، همه نمونه‌ هايی‌ از اين‌ سّنت‌ ِ ميمون ‌ِ ميمونی ‌ست‌ که‌ درانسان‌ به‌ يادگار مانده‌ است‌. برخی‌، تماس‌ پوستی‌ را شيوه‌ درمان‌ بسياری‌ ازناخوشی ‏های‌ تن‌ و روان‌ نيز می ‌دانند: مشت‌ و مال‌ دادن‌ و دست‌ شفا بر سر وروی‌ کسی‌ کشيدن‌ و مالش‌ درمانی‌، برپايه‌ اين‌ پنداره‌ شکل‌ گرفته‌‏ است‌.

حس‌ چشايی‌، پس‌ از بساوايی‌ کهن ‌ترين‌ حس‌ زيندگان‌ است‌. چشايی‌ نقش‌ِ بزرگی‌ در ماندگاری انسان‌ دارد، زيرا که‌ اين‌ حس‌، پيش‌ از خوردن‌ و يا نوشيدن‌ِ چيزی‌، ما را از چگونگی‌ سالم‌ بودن‌ِ آن‌ با خبر می ‌کند. چنان که‌ پيشتر گفته‌ شد، مزه‌ هر خوردنی‌، نمادی‌ از ارزش‌ِ غذايی‌ آن‌ است‌. افزون‌ بر اين‌، انسان‌ با مزيدن‌ِ هر خوردنی‌ به‌ سالم‌ و يا خراب‌ بودن‌ آن‌ پی‌ می ‌برد. حس‌ چشايی‌ تنها با زبان‌ کار نمی ‌کند. انسان‌ گرمای‌ خورشيد و خنکای‌ نسيم‌ و نازکای‌ آب‌ را با پوست‌ِ تن‌ خود می ‏چشد.
چون‌ چشيدن‌ با ماندگاری‌ سر و کار دارد، اين‌ حس‌ بارِ عاطفی‌ گرانی‌ را با خود می‌ برد. کشش‌ِ زندگی‌ و گرايش‌ انسان‌ بسوی‌ ماندگاری‌ سبب‌ شده‌ است‌ که‌ طبيعت،‌ چشيدن‌ و خوردن‌ِ هر آنچه‌ که‌ برای‌ زنده‌ ماندن‌ سودمند است‌، پاداش‌ دهد. اين‌ کار را حس‌ چشايی‌ با گزافه‌ کاری‌ انجام‌ می‌ دهد، يعنی‌ مزه‌ها را وا می‌ گسترد و چندی‌ در دهان‌ نگه‌ می‌ دارد. نيز هنگامی‌ که‌ چيزی‌ را در دهان‌ می‌ گذاريم‌، حجم‌ آن‌ بسی‌ بيشتر از آنچه‌ هست‌، می‌ نمايد. چنين‌ است‌ که‌ مزيدن‌، گزيدن‌، مکيدن‌، بوسيدن‌ و ليسيدن‌، در ميان‌ همه‌ جانوران‌ به ‌شيوه ‌های‌ گوناگون‌، بخشی‌ از پيش‌ آيندهای‌ آميزش‌ِ جنسی‌ ست‌.
در دوران‌ بارايی‌ و باروری‌ که‌ انسان‌ توانايی‌ آميزش‌ جنسی‌ دارد، با انديشيدن‌ به‌ چنين‌ کاری‌ و يا يافتن‌ فرصتی‌ مناسب‌ برای‌ آن‌، يکباره‌ همه ‌نيروهای‌ ذهنی‌ او برای‌ آماده‌ نمودن‌ تن‌ و جانش‌ در راستای‌ درگيری‌ و آميزش‌ به‌ کار می‌ افتد. برآيندهای‌ اين‌ آمادگی؛ افزايش‌ِ تپش‌ قلب و فشارِ خون ‌و نيز بيداری‌ و سرخوشی ‌ست‌. اين‌ افزايش‌ با کاهش‌ِ اندوه‌، خمودگی‌، بدبينی ‌و گرسنگی‌ همراه‌ است‌. در حقيقت‌ در چنان‌ حالتی‌ بدن‌ همه‌ کارهای‌ خود را فرو می ‌گذارد و راه‌ را برای‌ آميزش‌ آماده‌ می ‌کند. اين‌ چگونگی‌ از آنروست‌ که ‌همگون‌ سازی‌ و سپردن‌ ژن ‏ها به‌ آيندگان‌، بزرگترين‌ و اساسی‌ ترين‌ کارِ برآيشی‌ هر زينده‌ است‌ و طبيعت‌ِ هيچ‌ گياه‌ و جانوری‌ در زمان‌ کارايی‌ جنسی ‌چيزی‌ را برتر از اين‌ کار نمی‌ داند. نيز اگر که‌ امکان‌ آميزش‌ برای‌ کسی‌ فراهم‌ نباشد، طبيعت‌ ناگزير است‌ که‌ برای‌ کارا نگهداشتن‌ مکانيزم‌ آن‌ از رويا بهره‌ گيرد و آن‌ را در هنگام‌ خواب‌ به‌ کار اندازد. رويای‌ آميزش‌ِ جنسی‌ درخواب‌، برای‌ آزمايش‌ مکانيزم‌ فيزيولوژی‌ اين‌ کار نيز هست‌ و نيز خيال آميزش در را در ذهن زنده نگه می دارد.

توان ‌ِنيروی‌ جنسی‌ انسان‌ در بکار گيری‌ِ تن‌ و جان‌ِ وی‌ چنان‌ است‌ که ‌هرگاه‌ که‌ فرصت‌ فراهم‌ باشد همه‌ نيروی‌ ذهنی‌ فرد در راستای‌ توجيه‌ کردن ‌درستی‌ ِ چنين‌ کاری‌ بکار می ‌افتد و ذهن‌ِ انسان‌ با از کار انداختنِ توان ‌انديشيدن‌ِ، او را به‌ سوی‌ آميزش‌ می‌ رواند. اين‌ چگونگی‌ِ برآيشی‌ سده‌ هاست‌ که‌ گفت‌ و نوشت‏ های‌ فراوانی‌ را درباره‌ ستيزِ عقل‌ و دل‌ سبب‌ شده‌ است‌ و ادبيات‌ ِ فلسفی‌ بزرگی‌ را ببار آورده‌ که‌ زمينه‌ ساز ِ ديدگاه ‏هايی‌ چند در زمينه ‌های‌ فلسفه‌، انسان شناسی‌، اخلاق‌، ادبيات‌ و روانشناسی‌ شده‌ است‌.
پيش‌ پندار اساسی‌ِ اين‌ نگرش ‏ها اين‌ است‌ که‌ طبيعت‌ِ سرکش‌ و نارام‌ انسان ‌نمی ‌تواند با نيازهای‌ اجتماعی‌ که‌ انسان‌ را پيش‌ بينی‌ پذير و آرام‌ و رام‌ و سربراه‌ می‌ خواهد، سازگار باشد. از اينرو، جامعه‌ با جامه‌ فرهنگ‌ و منطق‌ و اخلاق‌ و نيز قانون‌، بايدها و نبايدهای‌ خود را بدو می ‌پذيراند و جان‌ پَر بازِ و پرواز خواه‌ او را در چنبر تکليف‌ و وظيفه‌ تَنگبند می ‏کند. با اينهمه‌، خوی‌ گريزجوی‌ انسان‌، گرايشی‌ هماره‌ بسوی‌ پی‌ گيری‌ خواسته ‌های‌ طبيعی‌ خويش ‌دارد. از اين‌ ديدگاه‌، انسان‌ در اوان‌ کودکی‌ به‌ دو راهه ‌ای‌ می‌ رسد که‌ يکی‌ راه ‌آئين‌ و آداب‌ِ اجتماعی‌ ست‌ که‌ جامعه‌ در پيش‌ پای‌ او گشوده‌ است‌ و ديگری‌ راه‌ کامجويی‌ فردی‌ و پيروی‌ از خواست ‏های‌ خويش‌‌. از اين‌ ديدگاه‌، سرکوب‌ِ آرمان ‏های‌ جنسی‌ سبب‌ بروز آن ‏ها به‌ شيوه ‌های‌ ديگر می ‌شود.
فرويد، بنيانگذار ِروانکاوی‌ برآن‌ بود که‌ فرهنگ‌ با مهار کردن‌ ِ چشمه‌ جوشان‌ شهوت‌، آرمان ‏های‌ شهوی‌ انسان‌ را به‌ نهانگاه‌ ناخودآگاه‌ می ‌رواند، اما چون‌ اين‌ نيروی‌ انفجاری‌ هماره‌ در پی‌ِ رهيابی‌ به‌ آرزوهای‌ کامجويانه ی فرداست‌، هر گز آرام‌ نمی ‏شود و برای‌ گذر ازهفت‌ خوان‌ِ آئين‌ و اخلاق‌ و آداب‌ِ اجتماعی‌، به‌ شيوه‌های‌ ديگری‌ از چنبرِ ناخودآگاه‌ می ‌گريزد. از چشم انداز روانکاوی فرويدی، سرکوب‌ِ آرزوهای‌ انسان‌ و راندن‌ آن ها به‌ گستره‌ ناخودآگاه‌، ناخوشايندی‏ های ‌بيمارگونه ‌ای‌ را سبب‌ می‏شود که‌ بيماری‏ های‌ روانی‌ دسته ‌ای‌ از آن ‏هاست‌.

از گونه‌ های‌ ديگری‌ از اين‌ بيمارگونگی‌، بيماری‌ آفرينندگی‌ ومنزّه‌ گرايی ‌ست‌. بنابر اين‌، هنر از اين‌ چشم‌ انداز ريشه‌ در آرمان‏ های‌ سرخورده‌ و سرکوفته‌ِ انسان‌ دارد. چون‌ اين‌ آرمان ‏ها هرگز نمی ‌تواند در شکل‌ برهنه‌ خود نمايان‌ شود، هنرمند آن‏ ها را در جامه‌ شعر، موسيقی‌، نقاشی‌، داستان‌، نمايش‌، شهرسازی‌ و ديگر هنرها آشکار می‌ کنند. اين‌ ديدگاه‌ ريشه‌ آفرييندگی ‏های‌ هنری‌ را آرمان‏ های‌ کامجويی‌ می‌ داند و شهوت‌ را شالوده‌ آن ‏ها می ‏داند.

يادداشت ها: 

خواننده ای از من پرسيده است که؛ "آيا امروز زمانِ طرح اين گونه بحث هاست؟"
پاسخ: در کشورهايی که حکومت ديکتاتوری دارند وهميشه با بُحران های داخلی و خارجی روبرو هستند، هيچ زمانی برای گفت و نوشت سخنانی که بايد گفته و نوشته شوند، زمان مناسبی نيست. فرهنگ ديکتاتوری، فرهنگ بحران پياپی و فقر دانشی و اطلاعاتی و خفقان است. اين فرهنگ، گستره همگانی را از سرگرمی ها و دلمشغولی های بيهوده و فرصت سوز پُر می کند تا آنچه بايد گفته و نوشته شود، ناگفته و نانوشته بماند. چنين است که چنان می شود که هرکس سخنی بيرون از دايره آنچه مُد روز است بگويد و يا بنويسد، شگفت به نظر می آيد. يادمان باشد که، "اين گونه بحث ها"، در جاهايی ازجهان، بيش از يک و نيم سده پيش باز شده است.
در آغاز انقلاب اگر کسی سخنی درباره آزادی و دموکراسی و حقوق زنان و قوميت های دينی و حجاب و دگرانديشی می زد، همين پرسش پيش می آمد که؛ حالا وقت اين حرفاست؟ اين پرسش کسی است که يا خود را رقيب حکومت می داند و يا پنداره های قدرت طلبان ديگری را در ذهن خودش خودی کرده است. تجربه دو انقلاب در سده گذشته در ايران نشان داده است که تغيير حکومت، بدون تغيير در دانش و بينش مردم، نه تنها سودی برای ملت و کشور ندارد که زيانمند نيز می تواند باشد و برای ما بوده است.
از اين چشم انداز، امروز پس از صد سال تاخير، بهترين زمان برای طرح اين بحث هاست.

۱. Master, W.H. etal; (1966) Human Sexual Response. Little Brown: Boston, USA.
۲. Fennel (Foeniculum vulgare). رازيانه گياهی از خانواده بزرگ و کهنِ کرفس است. اين خانواده بيش از ۳۰۰۰ گونه گياهی دارد که همگی خوشبو، خوشرنگ و دارای سودهای درمانی و دارويی هستند. کرفس يکی از کهن ترين خانواده های بزرگ سبزی‏های خوردنی‏ست که مليون‏ها سال، دامنه دشت‏های ترسال را در کرانه های مديترانه و ديگر سرزمين‏های خوش آب و هوا در گستره چشم نواز و خوشبوی و دلُربای خود داشته است. بادا که هزاران سال ديگر نيز، رويدشت ‏های گرم و نرمخاکِ جهان، ميدان رويش اين خاندان باشد.
۳. Dawkins, R. (1989) The Selfish Gene, Oxford University Press: UK
William, G.C. (1975) Sex and Evolution. Princeton University Press .
۴
Freud, S. (1930) Civilization and its Discontents. Pelican Freud Library. 12.UK. .

***

بخش دوم: رفتارها و کردارهای زمانه ‌ای

در بخش نخست گفتيم که در روانشناسیِ برآيشی، رفتارها و کردارهای آميزشی به‌ دو دسته‌ بخش بندی‌ شده اند؛ نخست ‌کنش ‏ها و واکنش ‏های‌ ژنتيک‌ انسان‌ که‌ در همگان‌ يکسان‌ است‌ و سپس‌ آن‌ دسته ‌از رفتارها و کردارهايی‌ که‌ انگ‌ و رنگ‌ فرهنگی‌ و زمانمند دارند و در هر سرزمين‌ شکل ‌و شيوه‌ ويژه‌ ای‌ به‌ خود می‌ گيرند. دسته‌ نخست‌ اين‌ رفتارها و کردارها را "زمينه‌ ای"، و گروه‌ ديگر را "زمانه ‌ای"، می‌ توان‌ خواند. 
رفتارها و کردارهای زمانه ‌ای، درهر زمان‌ و هر سرزمین‌ شكل‌ِ ویژه ‌ای‌ بخود می‌ گیرند. نمونه‌ این‌ چگونگی، پنداره‌ همگانی‌ِ حجم‌ِ تن‌ در سرزمین ‏های‌ گوناگون ‌است‌. در برخی‌ از فرهنگ‏ ها، فربهی‌ زیباست‌ و در برخی‌ لاغری‌. گاه‌ در تاریخ‌ سرزمینی‌، زمانی‌ لاغری‌ با زیبایی‌ همنشین‌ می ‌شود و در دوره‌ ای‌ دیگرچاقی‌. اصطلاحِ "چاق سلامتی" در زبان فارسی، نشان می دهد که در گذشته نه چندان دور، چاقی، نشانه سلامتی بوده است. البته‌ این‌ چگونگی‌ پیدایشی‌ دمدمی‌ و بیهوده‌ ندارد و پیرو منطق ‌ِویژه‌ خویش‌ است‌. در دوره ‌ها و یا سرزمین ‏هایی‌ كه‌ مواد غذایی‌ اندك‌ و دشواریاب‌ است‌، چاقی‌ نمادِ زیبایی‌ می ‌شود، زیرا فردِ فربه‌، با نمایش‌ حجم‌ تن ‌خود نكته ‌ای‌ بسیار اساسی‌ را با نهادِ ناخودآگاه‌ دیگران‌ در میان‌ می ‌گذارد و آن ‌نكته‌ این‌ است‌ كه‌ در چنین‌ زمان‌ و یا زمینی‌ كه‌ بسیاری‌ از مردم‌ از بی‌ خوراكی‌ می‌ میرند، من‌ آنسان‌ زیرك‌ و سازگار با زیستبوم‌ خویش هستم كه‌ بسی‌ بیش‌ از آنچه ‌برای‌ ماندگاری‌ مورد نیاز است‌ در خود و با خود دارم. پس‌ آی‌ آدم‏ ها، اگر كسی ‌از شما در پی‌ِ یافتن‌ بهترین‌ همسر برای‌ همگون‌ سازی‌ و سپردن‌ ژن‏ های‌ خود به‌ آینده‌ است‌، بسوی‌ من‌ بیاید و پیشنهادِ آمیزش‌ دهيد تا اگر من‌ شما را بپسندم‌، پیشنهادتان‌ را پذیرا شوم‌. چنین‌ است‌ كه‌ در چنان‌ زمانی‌، فربهی‌ نمادِ سازگاری‌ و ماندگاری‌ِ بیشتر می ‌شود و با زیبایی‌ پیوند می‌ خورد. در حقیقت ‌بسیاری‌ از جانوران‌ِ مادینه،‌ بویژه‌ در رده پستانداران‌، سلامت‌ و سازگاری‌ ِ ژنتیك‌ خود را با نمایش‌ ذخیره‌ چربی‌ خود به‌ نرینگان‌ می‌ نمایانند. پستان و دنبه، دو نمونه از اين نمادهای سلامت اند. این‌ كار برای‌ آن ‌است‌ كه‌ چربی‌ در طبیعت‌ ماده‌ ای‌ بسیار گرانبها و كمیاب‌ است‌ و در هیچ‌ جنگلی‌ جانورِ فربه‌ وجود ندارد. در میان‌ میمون ‏ها، مانند بسیاری‌ از پستاندارانِ‌ دیگر، ارگان‏ های‌ آمیزشی‌ مانند پستان ‏ها و بَر، تودهایی‌ ازچربی‌ ست‌ تا گرایش‌ طبیعی‌ انسان‌ بسوی‌ چربی‌، این‌ كوهینه ‌های شهوت زا را دلپذیر وافسونگر بیابد.1

در روزگار كنونی‌ كه‌ كشاورزی‌ و دامپروری‌ِ مدرن‌ ِ ماشینی‌، پرورش‌ و پروار دانه‌ ها و دام ‏ها را چند چندان‌ كرده‌ است‌ و چربی‌ و شیرینی‌ به‌ آسانی‌ در بسياری از سرزمین‏ ها یافت‌ می ‌شود، افزایش‌ حجم‌ تن‌ دیگر نمی ‌تواند نمادِ سازگاری‌ِ انسان‌ باشد. در حقیقت‌، در سرزمین‏ هایی‌ كه‌ خوراك‌ و نوشاك‌ فراوان‌ است‌، سازگاری‌، خودداری‌ از خوردن‌ِ چربی‌ و شیرینی‌ و شیرینی ‌نماهاست‌ و دیگر نه‌ فربهی‌، كه‌ خوشتراشیِ تن‌ در آن‌ سرزمین‏ها نمادِ نیكو زیستن ‌است‌. چنین‌ است‌ كه‌ در نيم سده گذشته در كشورهای‌ غربی‌، پيراستن تن از چربی،‌ ارجمند شده ‌است‌. تاریخ‌ روندهای‌ اجتماعی‌ در انگلستان‌ نشان‌ می ‌دهد كه‌ تا یكصد سال‌ِ پیش‌، مردم‌ این‌ كشور فربهی‌ را نشانه‌ كارایی‌ و زیبایی‌ِ تن ‌می‌ پنداشتند، اما امروزه‌ در این‌ كشور، مردم‌ سالیانه‌ ميلیون ‏ها پوند در راه‌ شیوه ‌های‌ گوناگون‌ِ کاهش وزن و لاغری خرج‌ می‌ كنند.

پيش تر گفتیم‌ كه‌ انسان‌ هر آنچه‌ را كه‌ در جنس‌ مخالف‌، نمادِ همگون‌ سازی‌ِ بهتر و بیشتر است‌، زیبا می ‌یابد. این‌ نمادها در زنان‌؛ جوانی‌، سلامتی‌، تابناكی‌ و بی‌آلایشی‌ِ پوست‌، درشتی‌ لگن‌ و چشم‌، بلندی‌ِ بالا، فشردگی‌ و شادابی‌ِ پستان‏ ها و بر، و نیز مهربانی‌ و هوشمندی ست‌. این‌ ویژگی ‏ها در مردان‌، افراشتگی‌ِ تن‌، ستبری‌ِ سینه‌، فشردگی‌ ِ ماهیچه ‌های‌ بازوان‌ و ران ‏ها و نیز زیركی‌ و هوشمندی ‌و آسان‌ گذاری ست‌. بسیاری‌ از نمودهای‌ این‌ نمادها اكنون‌ نقش‌ِ زیستیاری ‌چندانی‌ ندارد، اما روندهای‌ برآیشی‌ آنچنان‌ كُند است‌ كه‌ گاه‌ كرداری‌ كه‌ در پی ‌نیازِ ویژه‌ ای‌ برآمده‌ است‌، ميلیون ها سال‌ پس‌ از برطرف‌ شدن‌ِ آن‌ نیاز، همچنان ‌پا برجا می‌ ماند. زیبایی‌ِ افراشتگی‌ِ تن‌ و بلندی‌ بالا و درهم‌ فشردگی‌ِ ماهیچه ‌های‌ تن‌ برای‌ آن‌ است‌ كه‌ این‌ ویژگی‌، انسان‌ را در دویدن‌ و گریزِ بهنگام‌ از چنگ‌ ِ جانوران‌ درنده‌ در روزگارِ جنگل‌ نشینی‌ یاری‌ می‌ كرد. امروزه ‌زندگی‌ِ انسان‌ چنان‌ دیگرگون‌ شده‌ است‌ كه‌ دیگر وی‌ در بسياری از سرزمين ها، نیازی‌ به‌ دویدن‌ برای ‌گریز از دست‌ جانوری‌ شكارگر ندارد. زیبایی‌ِ درشتی‌ و شادابی‌ پستان های ‌زنان‌ِ جوان‌ از آنروست‌ كه‌ این‌ اندام ها، نمادِ تنی‌ سالم‌ و سرشار و آماده‌ برای‌ ژن ‌پذیری‌ و باروری هستند‌. هم‌ از اینروست‌ كه‌ مردان‌ آن ‏ها را زیبا می ‌یابند و در مردان‌، افراشتگی‌ تن‌ و فشردگی‌ِ ماهیچه ‌ها نشانه‌ سلامت‌ِ ژن ‏های‌ سازنده‌ِ آن ‌است‌ و زنان‌ را برای‌ پذیرش‌ سازگارترین‌ ژن ‏ها بسوی‌ آمیزش‌ می‏ خواند.

نمونه ای از کردارهای زمانه ای، چگونگی سايش و مالشِ پوست بر پوست است. نياز به اين چگونگی در کردارهای آميزشی، نيازی زمينه ای ست. اما راه ها و شيوه های آن رنگی فرهنگی بخود می گيرد. گاه بوسيدن دست و پا، پيش آيندِ آميزش جنسی می شود و گاه بوسيدن گونه و يا لب و يا چشم و يا گوش و يا پيشانی. بوسه اسکيموها، ساييدن نوک بينی بر نوک بينی ديگری ست. بيابان زيان کلاهاری، با يک لب می بوسند. بوسه فرانسوی، لب و زبان و دهان را درگير می کند. بوسه پروانه، به هم زدن نوک مژه های چشم دو نفر به يکديگراست.
رفتارها و کردارهای زمانه ای، پيرو روندها و رويدادهای ديگر اجتماعی نيز هست. اهميت شستشو و دسترسی به آب گرم و فراوانی و ارزانی شوينده های شميمايی مدرن، شيوه آميزش و نزديکی تن به تن را در سده گذشته در بسياری از کشورهای جهان دگرگون کرده است.
نمونه ديگری از رفتارها و کردارهای زمانه ای در کُنش های آميزشی، برتر پنداری برخی از ويژگی های کالبدی نژادی ست که انسان آن را قدرتمند می پندارد. اين نژاد در روزگارِ ما، سفيد پوست اروپايی ست که آورنده نگرش مدرن و بانی انقلاب صنعتی اورپا بوده است و زيبايی را از سده گذشته تا کنون، در رسانه های جهانی خود مانند؛ سينما و تلويزيون در داشتن پوستی سفيد و مويی طلايی و چشمانی آبی و بينی ای کوچک تعريف کرده است2. اين پرسش که چرا جهانيان اين تعريف را پذيرفته اند و خواهان در آوردن ريختِ خود به شکل سفيد پوستانِ اروپايی هستند، رشته ای ست که سری دراز در روانشناسی قدرت دارد. در زبان فارسی اشاره به نمادهای زيبايی مانند؛ "بُت چين"، "خال هندو"، "يارِ شيرازی"، نشانه هايی از نمادهای زمانمند ديگری از زيبايی، در دروره های گذشته است.

زيبايی روی و موی و اندام های زن و مرد در هر سرزمين، پيوند نزديکی با چگونگی بهزيستی و ماندگاری درآن سرزمين دارد. برای نمونه، شکل بينی ساکنانِ هر سرزمين، در پرتو آب و هوای آن برآمده است. در سرزمين های سردسير، شش های انسان به هواکشی کوچک و کشيده نياز دارد تا هوای سرد را پيش از رساندن به شش ها گرم تر کند و از آسيب رسانی به شش ها جلوگيری کند. اما در کشورهای گرمسيرکه نيازی به ملايم تر کردن هوا پيش از فرستادن آن به شش نيست، بينی مردم بزرگ و پرموست. موی داخل بينی فيلتری برای پيش گيری از ورودِ گرد و غباردر سرزمين های خشک و گرم، به درون شش هاست. اما چون فرهنگ حاکم برجهان، سنجه های زيبايی ريخت انسان را تعريف می کند، اکنون بينی کشيده و قلمی اروپايی، فارغ از نقش برآيشی آن در سرزمين های سرد سير اروپای غربی، بينی مد روز در جهان است و زنانی نيز که در بيابان های گداخته عربستان می زيند، بينی های بزرگ و همخوان با زيستبوم خود را، با عمل جراحی کوچک می کنند.

نمونه ديگری از رفتارها و کردارهای زمانه ای که در پرتو قدرت فرهنگ حاکم برجهان، روانشناسی مردم را شکل می دهد، کاربُردِ داروهای سفيد کننده پوست و رنگ مو در کشورهای آفريقا و آسياست. اگرچه اين کاربرد، هرسال شمار بزرگی از زنان و مردانی را که در سفيد کردن رنگ پوست خود با داروهای شيميايی زيانبخش هستند، به بيماری های پوستی دچار می کند و برخی را به کام مرگ می فرستد، اما ناامنی روانی زنان و مردانی که خود را ناگزير از کاربرد اين مواد می دانند، پيوند يکراستی با گسترش فرهنگ فراگيرِ رسانه ای غربی دارد که ويژگی های زيبايی را پوست سفيد و موی طلايی و بينی کوچک و ميانِ باريک می داند.

چون رفتارها و کردارهای آميزشی انسان با عواطف بسيار ژرف و توانمندی مانند؛ مهر، عشق، نفرت، حسد و آسيمه سری و ديوانگی سروکار دارند، از ديرباز به گستره های آئين و اخلاق و قانون کشيده شده اند. اين کردارها و رفتارها در جهان جانوری کارکردی خودکار و خودگردان دارد، اما چون انسان آگاه از وجود خويش در جهان است و می تواند معادلات سيستم های خودگردان جهان را بهم بزند، جامعه ناگزيراز پديد آوردن هنجارهای قراردادی برای قانونمند کردن شيوه های آميزش است. اين چگونگی تن انسان و چگونگی نگهداری از آن را اخلاقی و سياسی کرده است. تن انسان سرچشمه همه دلبری ها و دلاوری ها وسوزها وسازهاست. هم از اينروست که همه دين ها و آئين ها، برای اداره امور تن، فرمان ها آورده اند. برخی آن را فتنه انگيز خوانده اند و پوشاندن و پنهان داشتن آن را بهتر دانسته اند و برخی آن را پرستشگاه زيبا پرستان. در حقيقت، پنداره های هرآئين از تن را می توان زمينه هستی شناسی آن دانست3.

اهميت واتاب های رفتارها و کردارهای آميزشی، سبب شده است که بسياری از آئين ها، دين ها و حکومت ها، اداره تن را در قلمرو خود بدانند و آداب ِ ادب خود را برآن حکمفرما کنند. هرگاه وهرجا که اين چگونگی رُخ می دهد و مردم را ناگزيز از دوگانگی رفتاری و کرداری می نمايد، شيرازه همزيستی و اخلاق ازهم وامی گسلد. فرهنگ های دينی، رفتارها و کردارهای آميزشی را پنهان و پرده پوش می خواهند و پرداختن بدان ها را سزاوار گوشمالی می دانند و گفت و شنود درباره آن ها را در گستره همگانی نادرست می دانند و نکوهش می کنند. اين کوشش نوجوانان را به آزمايش در اين ميدان وا می دارد و پديده ای طبيعی را که می تواند و بايد، کامجويی را زمينه پيوند و همگون سازی کند، به تجربه ای مکانيکی و گاه هراسناک، بويژه برای دختران و زنان بدل می کند. اين چگونگی همچنين بسياری از جوانان را به کژرفتاری های آميزشی می کشاند.4 

آميزش در بسياری از فرهنگ های دينی، ابزارِ زايش و همگون سازی ست. اين چگونگی در برخی از سنّت ها تا آنجا پيش رفته است که در آن دختران را ختنه می کنند تا با بُريدن گيرنده های کامجويی دختران، از آن ها ماشين های جوجه کشی بسازند.4 چنين است که رفتارها و کردارهای زمانه ای که در هر زمين و زمان شيوه ويژه خود را دارد، هميشه و در همه جا، در راستای سازگاری بيشتر انسان و ماندگاری او در جهان نيست. برخی از آئين ها و سنّت های فرهنگی، خودداری از آميزش را کاری پسنديده و ستودنی می دانند و همگان را به چنان شيوه زيستی فرامی خوانند. گاه کاربرد داروهای روان گردان، همزمان با درگيری های آميزشی، مُدِ روز می شود و گاه کردارهايی خطرناک که هيچ جانوری جز انسان را يارای انديشيدن بدان ها نيست.
اگرچه کُنش های آميزشی در سراسر تاريخ سياسی بوده است اما اين کُنش ها در روزگار ما بيش از پيش با سياست درگيری دارد. اين درگيری بازتاب ِ ستيز اديان و سنت های کهن با حقوق بشراست که انسان را در رفتارهای و کردارهای آميزشی خود آزاد می داند و گزينش همجنس را برای آميزش و همسر گزينی، حق انسان می داند. از سوی ديگر، از چشم انداز بسياری از سنّت های اجتماعی، همجنس گرايان، افرادی بيمار، آلوده و فاسد پنداشته می شوند. نگرش های دينی از اين فراتر رفته اند و اين گروه از مردم را سزاوار ِ نکوهش و پادافره و گاه سنکسار می دانند

رويداد ديگری که در زمان ما سياسی تر شدنِ کُنش های آميزشی را دامن زده است، افزايشِ آگاهی جنسی زنان و نگرش تازه ای در انسان شناسی بنام، "فمينيسم" است. از ديدگاه اين نگرش، رفتارها و کردارهای آميزشی، برساخته های فرهنگ مرد سالار هستند که بسود مردان ساخته شده اند و ساختار آن ها به گونه ای ست که در آن، زنان ابزار هوسرانی، کامجويی و خوشداشت مردان  انگاشته می شوند. بازتاب اين نگرش بر آموزش و پرورش سبب شده است که انديشه و کُنش های آميزشی در کشورهای صنتعی جهان، پيرو منش تازه ای شود. منشی که در آن، زن، حقوقی برابر با مرد دارد و می تواند هرگاه که بخواهد، گزاره های قرار داد ِ هم بستری و همزيستی را بررسی و  بازنويسی کند.

دين و سياست دو اهرم کنترل کننده کُنش های انسان در جهان اند. اين هردو، همه رفتار و کردارهای انسان را پيرو الگوهای اخلاقی خود  می خواهند تا انسان را سربراه و پيرو آرمان های خود کنند و همه کنش ها و واکنش های او را پيش بينی پذير نمايند. از اينرو، رفتارها و کردارهای زمانه ای، هميشه  و در همه جا، انگ و رنگی دينی و سياسی دارند. البته ردپای اين دو را به آسانی نمی توان ديد، اما با اندکی درنگ و ديدبانی می توان بازتاب های زيانمندِ دين و سياست را در کنش های آميزشی شناسايی کرد. نمونه هايی از اين بازتاب ها، ختنه زنان و نيز آزاد ی ازدواج با نزديکان ژنتيک از چشم انداز برخی از دين هاست.  نمونه ديگر، پيش گيری برخی از گروه های اجتماعی از نزديکی با گروه های ديگر به بهانه  های قومی، فرهنگی و سياسی ست
با آغاز سکنا گزينی انسان‌ پس‌ از پیدایش‌ كشاورزی‌ و دامپروری‌، دگرگونی‌ های رفتاری‌ و كرداری‌ او سبب‌ شد كه‌ نمادها و نشانه ‌های‌ دیگری‌ به‌ نمادهای‌ طبیعی‌ِ زیبایی‌ِ جنسی‌ پیوند داده‌ شود. این‌ چگونگی‌ برای‌ آن‌ بود كه‌ انسان‌ِ بار نهاده‌ و جامه‌ پوش‌، دیگر نمی‌ توانست‌ ماهیچه ‌های‌ درهم‌ و فشرده خود را از پشت‌ِ جامه‌ به‌ نمایش‌ بگذارد. از اینرو اینك‌ شیوه‌ های‌ گوناگون‌ِ تن ‌پوشی‌، با چشمداشت‌ به‌ زیبایی‌ آن ‏ها پديد می آيد و هر شكل‌ ازپوشش‌، پیامی ‌ درباره‌ كیستی‌ ِ پوشنده ‌اش‌ دارد.

امروزه‌ كه‌ سازگاری‌ و ماندگاری‌ تنها با امكان‌ِ دسترسی‌ به‌ سازه ‌های ‌زیستی‌، مانند؛ خوراك‌، پوشاك‌ و مسكن‌ تعریف‌ می‏ شود، گذشته‌ از سازه ‌های‌ آماده‌ طبیعی‌، شیوه‌ و میزان‌ مصرف‌ هر كس‌ می‌ تواند نمادِ چگونگی‌ دسترسی‌ او به‌ سازه ‌های‌ زیستی‌ باشد و در كُنش‏ ها و كوشش‏ های‌ جنسی‌ كارگر افتد. آرایش‌ با آویزه ‌ها و سينه ريزهای گران با گوهرهای كمیاب‌، نمادی از اين چگونگی ست که دارايی دارنده آن ها را به رُخ بينندگان می کشد. نيز، پيشينه خانوادگی، پيوندهای کاری، قومی و پايگاه اجتماعی وعنوان هايی چون، دکتر، مهندس، استاد، همه نمادهايی از نمودهايی کارساز ِ اجتماعی هستند.

رفتارها و كردارهای‌ آميزشی‌ در نهادِ جانوران‌ چنان‌ زمينه ای ژرف‌ و پايدار دارند ‌كه‌ همه‌ زاویه ‌های‌ زندگی‌ آنان‌ را دربر می‌ گیرد. آورندگان‌ِ برخی‌ از آئین ‏ها وشیوه ‌های‌ زیستی،‌ با آگاهی‌ ازاین‌ چگونگی‌ برآن‌ شده ‌اند كه‌ زن‌ و مرد را در جامعه‌ از هم‌ جدا كنند و هر گونه‌ رویارویی‌ِ این‌ دو را پیرو قانون‌ ویژه ‌ای‌ نمايند. این‏ گونه‌ پاسخ‏ ها دیری‌ نمی ‌پاید و راهكارِ اساسی‌ و خِرد پذیر نیست‌ زیرا كه‌ با گوهر هستی‌ كه‌ همانا آمیزش‌ و زایش‌ و رویش‌ و روش‌ است‌، ناسازگار است‌.

يادداشت ها: 

1. Hayden, B. (1981) In; Omnivorous Primates. Columbia University Press: New York

Morris, I. (2011) Why the West Rules--for Now: The Patterns of History, Picador. UK. 2
ادوارد سعيد نيز در کتاب اوريناليسم، اشاره های فراوانی به اين چگونگی دارد.
3. آنان که در پی پيرايش جان، تن را خوار می دارند و به خيال خام خود مغز را از پديدارها برمی دارند و "پوست را پيش خران"، می اندازند، نمی دانند که کوچک ترين، کار ِ تن، ساختن جان است. اگر تن انسان نبود، نه از جان خبری می بود و نه از جان آفرين. خدا و جان و جن و جهان، همه ساخته کارگاه خيال انسان اند. کارگاهی که در گوشه ای از تن انسان بنام مغزجا دارد و هماره در کار بافتن روياهای رنگين است تا در هر دوره از زندگی، رنگين کمانی درخور حال و روزِ انسان،  فراروی او بگذارد و وی را به ماندگاری در جهان و سازگاری با زندگی و پرداختن بدان دل گرم کند.
فردانيت انسان از تن او آغاز می شود. چنين است که تن در فرهنگ هايی که فردانيت را بها نمی دهد، خوار و زبون پنداشته می شود. اين ارزشداوری را در کاربرد واژه "تن"،  در زبان اين فرهنگ ها می توان ديد. واژه هايی چون،  تن پرور، تن آسا، تن لش، تنبل و ... در زبان فارسی، نمونه هايی از اين چگونگی ست. هم نيز هزاران هزار شعر و مثل و متل و افسانه در ادبيات فارسی درباره خواری و ناپايداری تن و ارجمندی و والايی جان.
"فتنه"، واژه ای عربی با دو معنای گوناگون است؛ يکی مثبت بمعنای دلبری و وسوسه انگيزی و آتش افروزی. نمونه اين کاربرد در قرآن است که مال و اولاد را فتنه خوانده است. فتانه، به همين معنا نام هنری مناسبی برای رقاصه کاباره است. اما معنای منفی اين واژه که امروز کاربرد بيشتری دارد، آشوبگر و خرابکار است، مانند فتنه سال فلان، يا فته ضد انقلاب.

4. مراد از كژكردارى ‏هاى جنسى، كشش ‏ها و كوشش هاى آميزشى است كه جانِ فرد و يا ديگران را با خطر روبرو مى كند، مانند؛ گرايش به آميزش با كودكانِ خرد سال و يا كردارهاى آميزشىِ ساديستى و مازوخيستى كه در آن ها کامكارى با آزارِ خود و يا ديگران همراه است.
5. ميانگين شمار فرزندان هر خانواده در برخی از کشورهای فقيراسلامی مانند سومالی، سودان و بنگلادش از 8 تا 12 فرزند است.
***

بخش پايانی: زايش و روش

از چارخوانِ آميزش، زايش رويش و روش، زايش از همه خوان های ديگر با اهميت تر است. اگرچه به جهان آمدن را بزرگترين رويداد زندگی همه جانداران می توان دانست، اما از يدگاه برآيشی، اهميت اين رويداد در گذر کردن رنجيره ژن های آنان از نسلی به نسل ديگر است. از اين ديدگاه، کالبد انسان قايقی ست که ساختار ژنيتک خود را از رودِ زمان گذر می دهد و به آينده می سپارد. اين گذرِ آنسان خطرناک است که هر بار زن آبستنی بار می نهد، انگار که عمر دوباره ای يافته است و در برابر هر نوزادی که به جهان می آيد، ميلياردها نطفه ناکام وجود دارند که شانس باليدن و آمدن به اين جهان را از دست داده اند. چنين است که همه جانداران، قهرمانان هستی هستند که در آمدن به جهان کامياب شده اند.  

گرفتارهاى آميزشى و باردارى را از ديدگاهِ بهداشتِ برآيشى به سه گروه بخش بندى مى‏ توان كرد: نخست بيمارى ‏هايى كه از راه رفتارها و كردارهاى آميزشى پديد مى ‏آيند و پخش مى‏شوند، مانند سوزاك و سفليس و ايدز.  دوم ناخوشى ‏هاى ناشى از آبستنى، و سوم آن ‏هايى كه بيمارى شناخته نمى شوند، اما گرفتارى‏ هاى روانى ببار مى ‏آورند، مانند، رشك، شيفتگى، و كژ رفتارى ‏هاى جنسى.

نخستين پرسشى كه با انديشيدن به آميزش و زايش در هر ذهنِ كنجكاو پديد مى ‏آيد اين است كه دو گانگى جنسى براى چيست؟  اين پرسش بويژه با توجه به بهاى گزافى كه هر دو جنس در اين راه مى پردازند، اساسى ‏تر و پاسخجوتر مى ‏شود. بهاى آميزشِ جنسى، تنها آن زمانِ اندكِ آميزش و كاربردِ انرژى ناچيز آن نيست، بلكه بايد همه گرفتارى هاى دوران باردارى را نيز به حساب آن گذاشت و همه زمانى را كه انسان براى رفتارها و كردارهاى جنسى خود به كار مى‏ برد، بخشى از آن بها پنداشت.  اين چگونگى براى زنان بسيار گرانتر از مردان است، زيرا كه نقش مرد، با پاشيدنِ اسپرم‏ هاى خود در زهدانِ زن پايان مى ‏يابد، اما زن پس از پذيرش اسپرم، شايد دست كم چند سالى گرفتارِ فرزند خويش شود. از اينرو، پرسش اين است كه دوگانگى جنسى براى چيست و چرا در طبيعت اين شيوهِ همگون سازى بر شيوه تك جنسى برترى يافته است.

  پاسخِ اين پرسش را بايد در نبردِ بى امانِ زيندگان با يكديگر كه براى بهره جويىِ بيشتر از فرآورده‏ هاى طبيعى است، جستجو كرد. همه گياهان و جانوران، همواره در پى بهره ‏ورى از يكديگر براى سازگارىِ بهتر با زيستبومِ خويش و ماندگارى بيشترند.  هر جانورِ شكارگرى، خود مى ‏تواند شكاری براى جانوران ديگر باشد. اين چگونگى دربرگيرنده ريزترين تا درشت‏ترين و تيز چنگ‏ترين جانوران نيز هست. چنين است كه زيندگان تا آنجا كه مى ‏توانند، در برابرِ شكارگران و خورندگانِ خود، پاسبانى مى ‏كنند. گياهان، اين كار را با زهرسازى و تيغ‏ آورى و يا سخت پوستى انجام مى دهند و جانوران، ساختار ژنتيكِ خود را هماره پيچيده ‏تر و گوناگونتر مى کنند.  همه اعضاى هر نژادِ جانورِ تك جنسه، ساختار ژنتيكِ همگونى دارند. اين همگونى سبب مى ‏شود كه هر بيمارىِ واگير بتواند نسلِ آن نژاد را از روى زمين براندازد.

 دوگانگىِ جنسى، گامى در راه پيش گيرى از نابودىِ نسلِ زيندگان است. در هم آميزىِ ژن هاى نژادِ هرجانور، كارِ پيشروى ويروس‏ ها و باكترى ‏ها را كندتر مى‏ كند و آن ‏ها را در چيرگى بر بسيارى از جانوران آن نسل ناكام مى‏ سازد.  براى نمونه، اگر همه مردم جهان ساختار ژنتيكِ همانندى مى ‏داشتند، پيدايش بيمارى واگيرى چون وبا، همه را دراندك زمانى از پا در مى ‏آورد.  دوگانگى جنسى، سببِ دگرگون شدنِ چگونگىِ همرديفىِ ژن هاى هر نوزاد مى شود.

  آنسان كه گفته شد، ژن، اساسى‏ ترين هستهِ هستى سازِ هر زينده است، از اينرو، از باكترى‏ ها كه بگذريم، هيچ تنى، پذيرنده ژن‏ هاى ديگری نيست زيرا اين كار به معناى واپس زدن ژن‏ هاى خود براى جا باز كردن و پذيرش ژن ‏هاى مهمان است.  نيمى از ژن ‏هاى هر نوزاد، از راهِ ياخته ‏هاى ويژه‏-كارِ ژن‏ بَر، از سوى پدر، و نيمى ديگر از سوى مادر داده ‏مى‏ شود.  اين چگونگى در هنگام آميزشِ جنسى روى مى‏ دهد و ياختهِ تازه ‏اى پديد مى ‏آورد كه شالوده نطفه مى‏ شود.

  آميزش ياخته‏ هاى همگون ساز، هميشه با نزديك شدنِ دو جنسِ نر و ماده به يكديگر روى نمى ‏دهد. برخى از ماهى ‏هاى نر، اسپرم ‏هاى خود را در آب رها مى ‏كنند و ماهىِ ماده، سازگارترين را به درونِ خود مى كشد. برخى از گياهان، يا اين كار را به پروانگان وا مى ‏گذارند و يا آن را در هوا رها می کنند، تا با باد بسوى گياهانِ ماده وزيده شود. شكل گيرى نطفه نيز هميشه در زهدان روى نمى ‏دهد. پرندگان، نطفه را در تخم مى ‏گذارند و پستانداران آن را در زهدانِ خود مى پرورند. هرچه درگيرىِ جنسى در همگون سازى بيشتر باشد، گزينشِ همسر براى آن جنس دشوارتر خواهد بود. در ميان بسيارى از جانوران بويژه پستانداران، اين درگيرى براى مادينگان بيشتر است.  نقشِ نرينگان با پاشيدن اسپرم پايان مى ‏يابد اما كارِ مادينگان از همانجا آغاز مى ‏شود. هر جانورِ نر، مى ‏تواند پس از كامكارى، همسرِ خود را رها كند اما جانور ماده  نمى ‏تواند از بارور شدن خود پيش گيرى كند.  اين چگونگى، برآيشِ دو ساختار ذهنى ناهمگون را سبب شده است. جانورِ نر، هميشه در پى بارور ساختنِ هر چه بيشترِ مادينگانِ نسل خويش است، از اينرو، نرينگان در گزينشِ مادگان، بسيار بى پروا و آسان گذارند. اما مادينگان با توجه به انرژى و زمانى كه پس از آميزش به كار مى‏ برند، بسيار دور انديش و گزينشگرهستند و بسيارى از آنان پيش از آميزشِ جنسى، شيفتگانِ خود را آزمايش مى كنند.

  در پيوند با انسان، زن و مرد مى‏ توانند روزها و گاه هفته ‏ها در كنارِيكديگر با آرامش زندگى كننند، اما چون اين دو، دو ديدگاه ناهمايند با يكديگر داراند، اين آرامش بسيار ناپايداراست. اين ناهمايندىِ نگرش، ناشى از نقشِ متفاوتِ زن و مرد در همگون سازى است. ميانگينِ شمارِ كودكانِ هر زن، بين 4 تا 6 نفراست اما هر مرد مى ‏تواند بيش از سيصد هزار زن را در دورانِ كارايى جنسى خود بارور كند.1 هر آميزشِ جنسى براى مرد به زمان و انرژى اندكى نيازمند است، اما براى زن مى تواند سال ها دردِ سر و گرفتارى داشته باشد.  اگر چه امروزه در بسيارى از كشورها، زنان مى‏ توانند بى هراس از آبستنى با مردان درآميزند، اما ژرفساختِ روانى و ذهنى انسان در روزگارِ جنگل نشينىِ وى شكل گرفته است و واكنش هاى غريزى وى در راستاى نيازهاى او در آن دوران پديد آمده است.

  پژوهش‏ هاى زيست شناسيك نشان داده است كه مردان به چهار چيزدر زنان اهميتِ بسيار مى‏دهند؛ جوانى، تندرستى، بارورى، و راستى.  اين چهار سازه، از ديدگاه برآيشى، تضمين كننده انتشارِهرچه بيشترِ تخمه مرد و ماندگارىِ آن در جهان است.  هر چه زن جوانتر باشد، نه تنها توانايى جسمى بيشترى براى آبستنى، رويش، زايش و پرورش فرزندِ خود دارد، بلكه زمانِ بيشتری نيز با فرزندان خود خواهد زيست.  چنين است كه جوانى در پيوند با آميزشِ جنسى، دلپذير و فريبنده است.  تندرستى، عامل ديگرى در دلبرى ست.  اندام هایِ رُسته و شاداب، نمادى از كارايىِ ژنتيك مى ‏باشد و هم از اينرو، تندرستى با زيبايى هم نشين است و بيمارى با زشتى.

توانِ بارورى، برآيندهاى بيرونى چندى دارد كه بيشترِ مردان آن ها را زيبا مى ‏يابند: بلند بالايى، درشتىِ لگن خاصره و درشتى و فشردگى و شادابىِ پستان ها و بر، چندى از نشانه هاى توانايىِ بارورى ست.

  هر زنِ آبستنی بى هيچ ترديد مى‏ داند كه كودكى را كه در شكم خود دارد از آن اوست، اما هيچ مردى نمى‏ تواند چنين اطمينانى را در باره فرزند خود داشته باشد. از اينرو، مردان در پيوند با زنان خود تا هنگامى كه توانايى بارورى دارند، بسيار حسودند و راستى و يكرنگى را در آنان ارج مى‏ نهند و آن را "پاكدامنى" مى ‏دانند.  زنان نيز چون مردان، به جوانى و تندرستى و بارورى و راستى اهميت مى ‏دهند، اما پيش از اين همه، به مهربانى و وفا و توانايى ‏هاى مردان مى‏ انديشند و پيش از تن در دادن به همسرى، چندى به "مهرسنجىِ"آنان مى ‏پردازند. پاياندادِ بررسى هاى فراگيرى كه همزمان در 37 كشورِ جهان با همكارى بيش از ده هزار نفر از گروه‏هاى گوناگونِ اجتماعى انجام شد، نشان مى ‏دهد كه آنچه زن و مرد را در کشورهايی که همسر يابی آزاد و گزينشی ست، بيش و پيش از هر چيز بر مى‏ انگيزد و به همسرى وا مى دارد، مهربانى و هوشمندى است.  چرايىِ اين چگونگى را بايد در شيوهِ نگهدارى و پرورشِ انسان و گردآورى خوراك و نوشاك او در روزگارِ پيش از جستجو كرد.

  نوزادِ انسان پس از زاده شده، تا ساليانى چند به نگهدارى و پرورش نيازمند است.  اين كار آن چنان دست و پا گير است كه فرصتى براى كارهاى ديگر، بويژه در سال هاى نخست نمى‏ گذارد. از اينرو، پدر يا مادر ناگزيز از نگهداری و پرستاری از کودک خويش است، تا ديگرى به گردآورى خوراك و نوشاك و پوشاك و ديگر نيازها بپردازد.  تقسيمِ كار بدين گونه، نياز به مهربانىِ و گذشت و همکاری دو سويه و نيز هشيارىِ فراوان دارد تا هر كس، بى نياز از ديگرى به كارِ خود بپردازد.

دورهِ بارورىِ انسان با ديگر ميمون‏ ها ناهمانند است. اين دوره براى بسيارى از ميمون ‏هاى مادينه، برآيندهاى فيزيكى دارد.  برخى از ميمون ‏های ماده در اين دوره، بوهايى بسيار فريبنده  بر‏اى کشيدنِ جنس مخالف بسوی خود، در هوا مى  پراكنند تا ميمون ‏هاى نر را بسوى خود كشند. برخى ديگر، با برهاى شكفته و افروخته، آمادگى خود را نشان مى ‏دهند.  اين چگونگى كه يكى دو بار در سال روى مى‏ دهد، نه تنها براى آن است كه نرينگان در اوجِ بارورىِ مادينگان با آنان در آميزند، بلكه در زمان‏ هاى ديگر، آنان را رها کنند و آزارِ ندهند. برای انسان، اين مكانيزم در زنان كه ماهى يكبار، پس از قاعدگی به اوجِ بارورى جنسى خويش مى ‏رسند، پوشيده و پنهان است.  آنان همچنين هماره، از آغازِ بلوغ تا دورانِ يائسگى، آمادگىِ جسمى براى آميزش جنسى دارند.

  پنهان بودنِ دوره بارورىِ انسان با ديگر ميمون ‏ها و آمادگىِ همارهِ فيزيولوژيكِ زنان، گوياى آن است كه زنان و مردان در دورانِ برآيشِ اين مكانيزم، با هم مى ‏زيسته ‏اند و هفته ‏اى يكى دو بار آميزش جنسى در ميان آنان روى مى‏ داده است. از اينرو، زنان نيازى به آشكار نمودنِ زمانِ اوجِ بارايى خويش ندارند. اين شيوه با ساختار اجتماعى انسان سازگارتر است زيرا كه اگر جز اين مى ‏بود، سرداران، زورگويا و توانمندانِ هر قوم و قبيله مى ‏توانستند با بيشتر زنان قوم و قبيله خود، در زمانِ اوج بارورى آنان كه هر 28 روز يكبار فرا مى‏ رسد، درآميزند و اين بسا كه چنين كارى را قانونمند نيز بنمايند. شايد نيز اين چگونگى بيشتر با توانايىِ هماره انسان در آميزش سر و كار دارد. البته اين توانايى و آمادگى فيزيولوژيك، تنها در دوران بارورى وجود دارد و اگر چه در هنگام پيرى بسيارى از آرمان هاى جنسى همچنان برجا مى‏ ماند، اما توانايى آميزش، زمانمند و پايان پذير است.

آبستنى

آبستنی برای انسان که از وجود خويش در جهان آگاه است، تجربه ای بسيار شگرف و نادر است. حس لمس ِ رويش خون خون و غصروف و عصب، حس تپش دلی در درون انسان، حس گردش و دست و پا زاده ای نورو در رحم، همه تجربه هايی يگانه اند که مردان از آن ها بی بهره اند. البته آبستنی با خطرهای بسيار بزرگی نيز همرا ه است و ناخوشی های بسياری را نيزسبب می شود.
از ديدگاه برآيشى، ناخوشی هاى دوران آبستنى را بايد ناشى از نيازهاى ناهمگونِ مادر و فرزند دانست3.  در اين دوران، دو جاندار در يك تن، در پىِ بهره ‏ورىِ هر چه بيشتر از آن تن به سودِ خويش اند. از سويى كودكِ روينده بر آن است تا نيازهاى خود را بى توجه به نيازهاى تنِ ميزبانِ خود برآورد. از سوى ديگر، ساختار ِ ژنتيكِ مادر مى ‏كوشد تا رويش و زايش فرزند، با زيانِ هر چه كمتر به تن و جانِ مادر به پايان برد. اين کشمکش، ريشه در نبردِ نياز هر دو تن به ماندگاری دارد.  

در هر آميزشِ جنسىِ زن و مرد، بيش از دو مليون اسپرم بسوى تخمك ‏هاى زن رها مى ‏شوند كه از اين شمار تنها يكى از آن ‏ها مى‏ تواند پيروز شود و تخمكى را بارور سازد.  آن تخمك نيزهميشه در ماندگارى و رويش  كامکار نيست. تن ِ زن، پس از باردار شدن، هورمونى بنام 4(hCG)، در خون مادر مى ‏ريزد تا مغز وى را از حضورِ خويش آگاه سازد. مغزِ مادر با بررسى نوع و كيفيت اين هورمون، تندرستى و سترگىِ ژنتيك آن تخمك را مى‏ سنجد و در پرتو آن سنجش، يا آن را کار مى نشاند و يا از ميان بر مى دارد.  هر گونه كژريختى و كاستىِ ژنتيك سبب مى‏ شود که مغزِ مادر،  آن تخمكِ باردار را از بدن بيرون براند.  تخمكِ مانا، تا چندى به پخشِ هورمونِ hCG، در خون مادر مى پردازد.  اين هورمون سببِ تهوع و استفراغِ مادر در دوران آبستنى مى ‏شود تا با بيرون ريختنِ غذاى مادر از معده وى، كودك را از سم‏ های غذايى در امان بدارد.

  در دورانِ آبستنى، نطفهِ روينده، ماده‏اى بنام (hPL)5، در خونِ مادر مى ‏ريزد تا قندِ خون وى را بالا بَرَد و گلوكزِ بيشترى به نطفه برساند. اين كار، بدنِ مادر را به توليدِ انسولينِ بيشترى وادار مى ‏كند. افزايشِ قند خون و بيمارى قند كه برخى از زنان در دوران آبستنى مى‏ گيرند، بازتابِ اين چگونگى ست.  بالا رفتنِ قندِ خون، بدن مادر را به توليدِ انسولينِ بيشترى وا مى ‏دارد و اگر بدنِ زن آبستن در اين دوران توانايى توليد انسولين نداشته باشد، به بيمارى قند مبتلا مى ‏شود.

  يكى ديگر از ناخوشى‏ هاى دورانِ آبستنى، بالا رفتنِ فشار خون است. در آغازِ آبستنى، ياخته‏ هاى جنينى چندى از عصب‏ ها و ماهيچه‏ هاى زهدان را ناكاره مى ‏كنند تا خونِ بيشترى بسوى رحم روانه شود. اين كار، فشارِ خون مادر را بالا مى‏ برد.  كودكانِ زنانى كه پيش از آبستنى فشار خو ن دارند، بسيار درشت ‏تر از كودكانِ ديگرند. گاه فشارِ خونِ اين كودكان نيز بالاست و تا پايان زندگى نيز آنچنان مى‏ ماند.  شايد اين چگونگى از آنروست كه ژن و يا ژن هايى كه فشار خونِ زن را در هنگامِ آبستنى بالا مى برند، با گذر به نسلِ آينده همچنان در تن آنان كارا مى ‏ماند.  نيازِ بيشترِ كودك به خون، براى گرفتنِ آهن و پروتئين ‏هاى گوناگون است6.

سالمندى و بيمارى

  پيرى و مرگ، دو چيستان بزرگِ برآيشی ست كه ذهن هر زيست شناس را به كاوش وا مى‏ دارد. اگر چه در انسان نشانه ‏هاى سالمندى، پس از ميانسالى آشكار مى‏ شود، اما فيزيولوژى پيرى، اندى پس از بلوغ آغاز مى ‏شود و بسيارى از قهرمانانِ ورزشى در دهه سوم زندگى خويش، ميدان را ترك مى ‏كنند.  پيرى، روند ِکندِ ناتوانى و روانه شدن بسوى مرگ است و در هشتادمين سال زندگى هر نسلِ همسال، تنها 5% از آن ها زنده مى مانند. اگر چه دانش و بهداشت در روزگار ما ميانگينِ زندگى را در بسيارى از جاهاى جهان بالا برده است، اما با اطمينان كامل مى توان گفت كه بيش از 99% از جمعيت كنونى جهان، در يكصد سالِ ديگر زنده نخواهد بود.  اين رقم در 115 سال ديگر به 1.% كاهش مى يابد، يعنى تنها 1.% از مردم زنده جهان به 115 سال ديگر خواهند رسيد.

افزايشِ ميانگين زندگى در سده كنونى، با افزايش طول زندگى همراه نبوده است.  سده ‏ها پيش، شمارِ اندكى از مردم جهان بيش از 115 سال مى زيستند و امروز نيز اين رقم، عليرغم افزايش ميانگينِ زيست، همچنان چونان آن روزگاران است و براى نمونه، در انگلستان در سال 2011، با آنكه بيش از 12000 نفر سالمندِ صد ساله زندگى مى كرد، تنها يك نفر 115 ساله در اين كشور وجود داشت.  در امريكا، ميزان مرگ و مير در ميان 10 سالگان، 2 نفر از هر ده هزار نفر در سال است، اما در ميانِ 90 سالگان، چهار هزار نفر در هر ده هزار نفر مى باشد. هر فردِ صد ساله در آن كشور، تنها 30% شانسِ رسيدن به صد و يك سالگى دارد.

  پى آيندِ پيرى در ميان همه زيندگان، مرگ است.  ياخته هاى بدنِ انسانِ صد ساله، بيش از 90% از كارايى خود را تا رسيدن به آن سن از دست مى ‏دهند.  اين چگونگى از آنروست كه ياخته ‏ها در 90 سالگى، رويگرفت (کُپی) ‏هاى دورى از ياخته‏ هاى آغازينِ زندگى هستنند كه بر اثر خطاها و كاستى هاى گرته بردارى، ناتوان از همگون سازى‏ می ‏شوند. همچنين، سازمان مصونيت بدن با ساختن و پرداختن و پخشِ  پادزهرهاى گوناگون، ياخته ‏ها را اندك اندك، پژمرده و فرتوت مى ‏كند7. 

  برخى از زيست شناسان برآنند كه بسيارى از سرطان ها و بيمارى هاى دوران پيرى مانند، بيمارى‏ هاى کمبود آهن، الزايمر، و پاركينسون، ناشى از ژن هاى دو نقشه است.  اين ژن ها در دوران كودكى و جوانى، نقشِ سازنده‏اى دارند، اما در دوره سالمندى به زايشِ بيماری هاى بدخيم می ‏پردازند.  براى نمونه، كاركردِ ژنى كه جگر را به جذبِ آهن از مواد غذايى وا مى‏ دارد، در جوانى، كه بدن به آهن بيشترى نيازمند است، از كمبودِ آهن و پى آمدهاى آن جلوگيرى مى ‏كند. اما اين ژن ها در ميانسالى، جگرِ دارنده خود را نابود مى ‏كند8.  ويرانگرىِ نقش اين گونه ژن‏ها در پيرى، از گزيده شدن آن ها براى سپارش به نسل هاى آينده نمى كاهد زيرا در زمانِ برآيش اين ژن‏ ها، كمتر جانورى به پيرى مى‏ رسيد.

  گفتيم كه در جنگل، هيچ جانوری به پيرى نمى رسد زيرا گذشته از پايين بودن ميانگينِ عمر، ناتوانى ناشى از ميانسالی و هماوردی با جوانترها، سببِ از پا در آمدن جانوران در چنگال درندگان ديگر مى ‏شود. انسان نيز تا زمانى كه به كشاورزى نرسيده بود، به پيرى نمى رسيد زيرا پيرى با زندگىِ دشوارِ كوچندگى و شكارگرى و قشلاق، سازگار نيست و نيز ميكروب ‏ها و ويروس های خطرناک، كمترمجالى براى زندگى دراز به انسان مى دادند.  امروز نيز كه در برخى از كشورهاى جهان، ميانگينِ زندگى به بيش از 70 سال رسيده است، بسيارى از مردم در كشورهاى تهيدست، به چهل سالگى نمى رسند. از اينرو، پيرى و بازتاب هاى آن را مى ‏توان پديده تازه ‏اى دانست كه در نيم سده گذشته در ميان كشورهاى صنعتى پديدار گرديده ‏است.

  بسيارى از كُنش‏ ها و كوشش‏ هاى هدفمندِ ژنتيك در زمان جوانى، بدن را اندك اندك به ناگارگى مى‏ كشانَد. برآيش شناسان، پيرى را برآيندِ ناگزيرى از جوانى مى دانند.  كارايىِ اسيد معده در دستگاه گوارش، نمونه ‏اى از اين چگونگى ست؛ رويشِ فزاينده اين اسيد در زمان جوانى، بسيارى از قارچ ‏ها و ميكروب ‏هاى انگلى را كه با خوراك و نوشاك به معده وارد مى‏ شوند، مى سوزاند و نابود مى ‏كند.  اما در پيرى كه توان دستگاه گوارشى كاهش مى يابد، اين اسيد، زخمِ معده و اثنى عشر مى آورد9. 

  اين چگونگى براى آن است كه از ديدگاه ژنتيك، هدفِ بنيادينِ زندگى هر زينده، واسپارى ژن هاى خود به آيندگان است و چون اين كار در جوانى روى مى ‏دهد، همه نيروهاى آن زينده بايد براى هر چه بهتر و بيشتر سپارىِ ژن‏ ها به آيندگان بسيج گردد. چنين است كه بسيارى از بيمارى ‏ها پس از دورانِ يائسگى آغاز مى شود.  بسيارى از اين بيماری ها، بهاى نيرويی ست که انسان در جوانى دارد و تاوانى ست كه بدن براى اوجيدنِ جنسى در جوانى پس مى دهد.  اين تاوان براى نرينگان هر زينده بسى سنگين تر از مادينگان است. در نژادِ انسان، مردان نزديك به 6 سال زودتر از زنان مى ميرند و تنى آسيب پذيرتر از آنان دارند.  ژرفساختِ روانىِ مردان، پرخاشگرتر و ستيزه جوتراز زنان است. اين ژرفساخت در هر مرد، اشتهاى بى پايانى براى پخش ژن هاى خود در تخمدانِ زنان را پديد مى آورد. آنسان که پيش تر گفتيم، هر مرد مى تواند در زمانِ كارايى جنسى خود، بيش از سيصد هزار زن را آبستن كند10.

  برآيش شناسان برآنند كه چون پيرى، برآيندِ كاركرد ژن هاى بسيارى در زمان جوانى است، پيش گيرى از آن نيز شايد هر گز ميسّر نگردد. البته دويست سال پيش نيز، پيش بينى اين كه روزى ميانگين زمان زندگىِ انسان به بيش از 70 سال برسد، ناممكن مى نمود.  بااين همه، بدبينى در دانش، بخش سازنده‏ اى از آن است و دانشمندان را در روزگار ما از پى جويىِ كيميا و آبِ زندگانى باز داشته است.

يادداشت ها:

1. البته اين شمار، ميانگينى از همه كشورهاى كنونىِ جهان است كه از سوى سازمان بهداشتِ جهانى تهيه شده است.  در برخى از اين كشورها، بيشترِ زنان بيش از دو فرزند نمى آورند و در برخى ديگر، داشتنِ كمتر از 8 تا 10 فرزند، كمبود به حساب مى آيد.
2. مهر سنجى را در اينجا در برابرِ Bond Testing، آورده‏ام.  بايد گفت كه آنچه در اينجا آمده ‏است، پاياندادِ پژوهش ‏هايى است كه در اروپا و امريكا، با توجه به فرهنگ آن كشورها انجام شده ‏است.  شيوه همسر گزينى در هر فرهنگ بنيان ‏هاى ارزشىِ ويژه خود را دارد.
3. Haig, D. (1993) Quarterly Review of Biology Review. 68.
Human Chronic Gonadotropin4.
Human Placental Lactogen5.
Avise, J.C. (2013) Evolutionary Perspectives on Pregnancy. Columbia University Press6.
Comfort, A. (1979), The Biology of Senences and The Joy of Sex. Elsewhere, New York.7.
Albin,R. (1988) Evolutionary Ecology, 7. 8
9. اسيدِ معده به وسيله ژنى كه هورمونِ گوارشى پپسينوژن (Pepsinogen) دارد، كنترل مى شود. بدن كسانى كه اين ژن را دارد، در جوانى مصونيت بيشترى در برابر همه ميكروب ها و قارچ هاى زهرآگين نشان مى ‏دهد، اما با آغازِ پيرى به زخمِ معده كشيده مى ‏شود.  براى آگاهى بيشتر در اين باره، نگاه كنيد به؛ Albin,R.L. (1988)
Randolph, M. (2001) Evolution and the Capacity for Commitment (Russell Sage Foundation Series on Trust). 10






blog counter
seedbox vpn norway